کیچ، این دو قطره اشک لعنتی (بازنشر)

پ.ن : این نوشته که در مورد مفهوم کیچ نوشته شده را چندین ماه قبل در وبلاگ قدیمی‌ام نوشتم. در وبلاگ قبلی‌ام یک سری مطالب هست که هنوز هم که هنوزه خودم می‌خوانمشان لذت می‌برم. نمی‌دانم نشانه خوبی است یا بد. اما با خودم که فکر کردم دیدم حیف است در اینجا دوباره آن‌ها را منتشر نکنم. امیدوارم که امروز از آن زمان‌ها تولید محتوای بهتر و مفیدتری داشته باشم اما حداقل اثر مثبت این کار این است که با انتشار آن‌ها در اینجا یک سیر تغییر سبک نوشتن من هم معلوم می‌شود و کارهایم هم در یک جا جمع می‌شود. جایی که اختیارش دست خودم هست.


 

 

کتاب بار هستی یا همان The Unbearable Lightness of Being اثر میلان کوندرا را برای اولین بار حدود دو سال پیش خواندم. وقتی که کتاب را می‌خریدم انتظار چیز دیگری را داشتم اما سبک میلان کوندرا غافلگیرم کرد و با این که سخت با آن ارتباط برقرار کردم تصمیم گرفتم کتاب‌های بیشتری از او بخوانم. کتاب بعدی که از او خواندم هنر رمان بود. به پیشنهاد یکی از دوستانم، تصمیم گرفتم برای تقویت زبان کنکور یکی از رمان‌های مورد علاقه‌ام را به زبان انگلیسی بخوانم.( بله درست خواندید. واقعن هم کمک کرد و تنها چیزی که در کنکور ارشدم نسبتا خوب زدم همین زبان بود.) من هم تصمیم گرفتم که این رمان دوست داشتنی را به زبان انگلیسی بخوانم و اینطور شد که به طور اتفاقی شروع به خواندن یکی از بهترین کتاب‌های عمرم کردم. بله. رمان انگلیسی با رمان فارسی خیلی فرق داشت. یکی از همین تفاوت‌ها این بود که در رمان ترجمه شده به فارسی من هیچ وقت نفهمیدم که بلخره کیچ یعنی چه؟

یکی از بخش‌های کتاب ترجمه شده به زبان انگلیسی اینطور شروع می‌شود :

توالت‌ها در دستشویی‌های مدرن، مانند نیلوفرهای آبی از زمین سربرآورده‌اند. آرشیتکت‌ها تمام هنر خود را به کار می‌برند تا بدن فراموش کند که چقدر محقر است و انسان نفهمد که پس از کشیدن سیفون چه بلایی به سر مدفوعش می‌آید. با این که لوله‌های فاضلاب به خانه‌هایمان رسیده‌اند، با دقت از نظر ما پنهان مانده‌اند و ما با خوشحالی، به ونیز گهی که زیر حمام‌ها، اتاق‌ها، سالن‌های رقص و پارلمان‌هایمان وجود دارد اعتنایی نمی‌کنیم.

همین عبارتی که خواندید و معلوم نیست که چرا در ترجمه فارسی وجود ندارد، یکی از ستون‌های اصلی می‌شود که نویسنده، بنای مفهوم کیچ را روی آن استوار می‌کند. به این ترتیب ترجمه فارسی کتاب و پروسه‌ای که در آن این عبارت حذف شده خود تبدیل به مصداقی از کیچ شده‌اند.

برای توضیح بهتر نتیجه‌گیری‌ام بهتر است به مفهوم کیچ برگردم. یکی از شخصیت‌های کتاب سابینا نام دارد و در استودیو‌ او تابلوی نقاشی هست که به اشتباه لکه‌ای قرمز رنگ روی آن ایجاد شده و سابینا هم با آن لکه اشتباهی بازی کرده و دنیایی را در آن نقاشی کرده که انگار پشت تابلو دنیای دیگری وجود دارد و این تابلو سعی در پوشاندن آن دارد. این تابلو و در کل زندگی سابینا هم یکی از ستون‌های اصلی دیگر کیچ به حساب می‌آید. این تابلو انگار که می‌خواهد چیزی را بپوشاند. چیزی که خوشایند نیست. اگر توضیحات من را نفهمیدید نگران نباشید چون نویسنده عزیز ما کمی جلوتر و در فصل راهپیمایی بزرگ در یک عبارت که از قضا آن هم در ترجمه فارسی وجود ندارد به سادگی همه چیز را توضیح می‌دهد و البته من هم کمی سعی می‌کنم تیزی کلمات او را نرم‌تر کنم. انگار که یک سانسورچی در مغز خودم نشسته و به من می‌گوید این را ننویس شاید خوانندگان وبلاگت خوششان نیاید. بگذریم. خود نویسنده این طور توضیح می‌دهد :

کیچ یعنی انکار مطلق کثافت (shit) چه در معنای تحت‌اللفظی و چه در معنای کنایه‌ای آن. کیچ هر چیزی که در وجود آدمی پذیرفتنی نباشد را از دیدرس خود بیرون می‌اندازد.

حالا فکر کنم برای شما هم این مفهوم کمی ملموس‌تر شده باشد. هر وقت که دیدید در یک فیلم، سخنرانی، داستان، سریال، کتاب و هر محتوای دیگری، قسمتی از حقیقت (همان قسمتی که از نظر یک مدل ذهنی پذیرفتنی نیست) به صورت آگاهانه حذف شده است بدانید که با کیچ سروکار دارید.

هر مدل ذهنی هم کیچ مخصوص به خود را دارد. رویای آمریکایی، مدینه فاضله سوسیالیست‌ها، رویای یوتوپیای کمونیستی، آپوکالیپسی که در آن یک گروه به حق خود خواهند رسید و خیلی چیزهای کوچک دیگر که نمونه دم دستی‌اش می‌شود همین نهنگ عنبر ۲. فیلمی که در آن ۳ بار با استفاده از یک شهید دوران جنگ کاری می‌کند که بیننده گریه کند. حرف از گریه شد شاید بد نباشد بخش دیگری از کتاب را مرور کنیم :

کیچ باعث می‌شود که دوقطره اشک پشت سر هم جاری شوند. اولین اشک می‌گوید : چقدر مشاهده دویدن کودکان روی چمن زیباست!

اشک دوم می‌گوید : چقدر خوشایند است که با تمام بشریت، با دیدن دویدن کودکان روی چمن تحریک شدم!

دقیقن همین اشک دوم است که کیچ را کیچ می‌کند.

اما در برخورد با کیچ باید چه کار کنیم؟ سابینا هرجا که آن را می‌دید، فرار می‌کرد و اگر واقع بین باشیم خود نویسنده هم اعتراف می‌کند که کاراکترهای داستانش کسانی هستند که مرزهایی را رد کرده‌اند که خودش از رد کردن آن‌ها عاجز بوده. پس شاید نتوانیم مانند کاراکترهای واقعی‌تر از واقعیت میلان کوندرا عمل کنیم و به ناچار باید وجود کیچ‌های بی شماری را در اطراف خود تحمل کنیم. کیچ‌هایی که خیلی از آن‌ها لزومن بد هم نیستند. کیچ‌هایی مثل عشق به بشریت و حیوانات. کیچ‌هایی که اگر نباشند یک جامعه سرخورده و افسرده و بدبین می‌ماند و هزارتا چیز بدتر از کیچ. شاید این که خودمان تشخیص بدهیم یک چیزی کیچ هست و حواسمان به آن باشد بهتر باشد تا این که هربار که یک کیچ را دیدیم راه بیفتیم و همه جا داد بزنیم که گول این کیچ لعنتی را نخورید. به هر حال همه ما روزی تبدیل به کیچ می‌شویم و به تعبیر زیبای میلان کوندرا :

پیش از این که فراموش شویم، تبدیل به کیچ می‌شویم. کیچ توقفگاهی است در میان بودن و گمنامی.

3 دیدگاه On کیچ، این دو قطره اشک لعنتی (بازنشر)

جوابی بنویسید:

آدرس ایمیل شما به صورت عمومی منتشر نخواهد شد.