سری مدل ذهنی (قسمت اول) : پاتریک کالیسون، مدیر ارزشمندترین استارتاپ فینتکی دنیا

یکی از مشکلات اساسی که در هر جمعی به وجود می‌آید، کمبود مدل‌های ذهنی و سوگیری آن جمع به یک سری دیدگاه محدود است. کمبود مدل‌های ذهنی هم از مطالعه کم، محدود بودن جامعه و تنبلی و خطاهای شناختی انسان‌ها و کلی موارد دیگر به وجود می‌آید. مثلا در همین جامعه استارتاپی‌ و کارآفرینی که بگردید، به ندرت اسمی به جز استیو جابز، جف بزوس، ایلان ماسک و آدم‌های این شکلی می‌شنوید.

اما به نظرم آشنایی با داستان افراد مختلف (نه لزوما هم‌نظر) و نوع نگاه آن‌ها، می‌تواند منبع بسیار خوبی برای شناخت ما از جهان اطراف و تصمیم‌گیری‌های ما باشد. می‌خواهم در این سری از پست‌ها، آدم‌ها و ایده‌هایی را معرفی کنم که به نظرم، آشنایی با آن‌ها می‌تواند درهای بسیاری را به روی ما باز کند.

منابع من در این سری پست‌ها، مقاله‌ها، پادکست‌ها و حتی شاید فیلم‌ها و سریال‌هایی است که می‌بینم و در پایان هر پست منبع اصلی را هم معرفی می‌کنم تا اگر دوست داشتید بیشتر در این زمینه مطالعه کنید.

استرایپ، غول فینتکی با شاهزاده‌ای جوان

در این پست می‌خواهم موسس استارتاپ Stripe را معرفی کنم و سعی می‌کنم بخشی از مدل ذهنی او را مرور کنم. Stripe یک کسب و کار فعال در زمینه پرداخت آنلاین و ارزشمند‌ترین استارتاپ فین‌تکی دنیا به ارزش ۲۰ میلیارد دلار است (+). پاتریک کالیسون (Patrick Collison)، موسس و مدیر این مجموعه بزرگ، ۳۰ سال دارد و Stripe را در سال ۲۰۱۰ و زمانی که تنها ۲۲ سال داشت به همراه برادر کوچک‌ترش تاسیس کرد. البته Stripe اولین کسب و کار آن‌ها نیست. در سال ۲۰۰۷ و در ۱۹ سالگی به همراه برادر کوچک‌ترش که ۱۷ ساله بود، شرکتی را تاسیس می‌کنند که بعدها به Auctomatic تغییر نام داد و یک سال بعد با فروش آن، یک شبه راه صد ساله را پیمودند و بر خلاف خون ایرلندی که در رگ‌هایشان جریان داشت به رویای آمریکایی رسیدند.

اما جذاب‌تر از این موفقیت‌ها و دستاوردها، نوع نگاه پاتریک به دنیاست. طبق تعریفی که تیم ‌فریس (Tim Ferris) در ابتدای پادکستش انجام می‌دهد، از کریس ساکا، سرمایه‌گذار معروف آمریکایی نقل قول می‌کند که پاتریک کالیسون کتاب‌خوان‌ترین آدمی است که تا به حال دیده است. و از همین‌جاست که نوع نگاه جالب او به جهان اطرافش مشخص می‌شود.

راستی ایلان ماسک هم از سرمایه‌گذاران مطرح در Stripe است. گفتم شاید برایتان جالب باشد. در ادامه بخش‌هایی از مصاحبه تیم فریس با پاتریک کالیسون که به نظرم جالب آمد را با کمی دخل و تصرف با هم مرور می‌کنیم. مهم‌ترین بخش‌های گفتگوی تیم فریس و پاتریک کالیسون به نظرم به ترتیب زیر بود :

۱. فقط کتاب‌های قدیمی

پاتریک معتقد است که همانطور که در استارتاپ‌ها بحثی به اسم همخوانی محصول/بازار وجود دارد، در مورد کتاب‌ها هم همخوانی خواننده/کتاب وجود دارد. هر کس باید به دنبال پیدا کردن این همخوانی در خود بگردد و کتاب‌هایی را مطالعه کند که در مسیر شخصی‌اش به کارش می‌آید. به نظرش کتاب‌ها سرمایه‌های فرهنگی مهمی هستند که باید خیلی به آن‌ها بها داد.

عادت دارد که همیشه چند کتاب را با هم شروع می‌کند. چند کتاب را در اتاقش روی میز می‌گذارد، بعضی را کنار تختش، بعضی را روی میز غذاخوری و کاناپه می‌گذارد و بعضی را هم در دفتر کارش می‌گذارد تا همیشه فرصت مطالعه داشته باشد.

مهم‌تر از همه این‌ها این است که او کتاب‌های تازه‌منتشر‌شده را نمی‌خواند. او تنها کتاب‌های قدیمی‌تر را می‌خواند که امتحانشان را پس داده و افراد زیادی از آن‌ها تعریف کرده باشند. به نظر پاتریک، توجه به کتاب‌های تازه منتشر‌شده، نوعی سوگیری ذهنی است به نام Recency Bias که یعنی ما به سمت چیزهایی سوگیری داریم که به تازگی اتفاق افتاده‌اند. او می‌گوید که بهتر است به کتاب‌ها فرصت بدهیم تا شکست بخورند و آن‌هایی که در طول زمان امتحانشان را پس می‌دهند را مطالعه کنیم. خیلی شبیه به بحث Lindy Effect که نسیم طالب مطرح می‌کند (منتظر یک پست مفصل در این زمینه باشید).

۲. کارآفرینی، ساختار سازمانی و کلی حرف‌های دیگر

در رابطه با نوآوری در ساختار سازمانی حرف‌های زیادی می‌شنویم. افرادی مثل ست گادین هم سردمدار این تفکرات هستند و از هر ۵ ویدئوی TED یکی از آن‌ها به نوآوری در ساختار سازمانی و مدل کسب و کار و … اشاره می‌کنند. پاتریک معتقد است که در مواجهه با این مسائل باید میان دو سوال «دوست دارید دیگران چه کاری را انجام دهند؟» و «شما باید چه کاری را انجام دهید؟» تفاوت قائل شویم. او می‌گوید نوآوری‌هایی که سازمان‌های جدید به سمت آن می‌روند بسیار خوب است. مطمئن است که آمازون و گوگل بهترین ساختارهای سازمانی را ندارند و می‌توان بسیار بهتر از آن‌ها عمل کرد. اما بسیاری از تلاش‌ها برای ساختن چیزی بهتر از گوگل و آمازون با شکست روبرو می‌شود. علاوه بر این از زمان رهبری دنیای تکنولوژی توسط IBM تا به امروز چیزهای زیادی تغییر نکرده است.

پاتریک کالیسون ترجیح می‌دهد که خودش از مدل‌هایی استفاده کند که در طول زمان مفید بودن و کاربردی بودنشان ثابت شده و نوآوری در این زمینه را به دیگران بسپارد. به قول تیم فریس پاتریک از آن دسته افرادی است که موافق فرستادن میمون‌ها به ماه هستند اما خودشان دوست ندارند جزو ۱۰ میمون اول باشند که به ماه فرستاده می‌شوند. 😊

۳. چرا استرایپ؟ چرا فینتک و پرداخت؟

وقتی که استرایپ شروع به فعالیت کرد، غول‌هایی مانند Paypal در بازار بودند که جای پای محکمی هم داشتند. پس وارد شدن به این حوزه باید دلیل خاصی داشته باشد. چیزی که پاتریک و برادرش در سال ۲۰۱۰ می‌دانستند که دیگران نمی‌دانستند.

پاتریک در کمال تواضع می‌گوید که یکی از مهم‌ترین عوامل موفقیت آن‌ها شانس بوده است و نه اطلاعات عجیب و غریب. آن‌ها نمی‌دانستند که قرار است امروز به اینجا برسند. اما در سال ۲۰۱۰ خیلی چیزها در حال تغییر بود. مدیران فنی سازمان‌ها، کم کم داشتند به توصیه‌های توسعه‌دهندگان توجه می‌کردند و استرایپ، مزیت‌هایی را نسبت به دیگر پلتفرم‌ها داشت که به نظر توسعه‌دهندگان بسیار جذاب بود.

۴. استراتژی ورود به بازار

پاتریک و هم‌نسلانش کسانی بودند که با مطالعه رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی مانند هکر نیوز و توییتر بزرگ شدند. نسلی که می‌دانست نحوه مطلع شدن افراد از محصولات و خدمات تغییر پیدا کرده است.

استراتژی بازاریابی استرایپ دو چیز ساده بود : بلاگ نویسی (نوشتن پست‌هایی که به نظرشان خیلی خوب و جذاب بود) و توسعه یک محصول فوق‌العاده خوب (که دیگران در موردش صحبت کنند).

این استراتژی از دو جهت به آن‌ها کمک کرد. اول از همه این‌که این روش ارزان‌تر از دیگر روش‌های بازاریابی بود و دوم این‌که مشوق‌های بهتری را برای آن‌ها ایجاد کرد.

در بازاریابی سنتی رسم بر این است که پیش از آماده شدن محصول، آن را بسیار خوب پرزنت کنید و اگر پس از دریافت محصول مشتری از آن ناراضی بود ضرر خاصی را هم متحمل نمی‌شوید (حداقل در کوتاه‌مدت) چون مشتری از قبل پولش را پرداخت کرده است. اما در این روش یا همان ترکیب بازاریابی محتوایی با توسعه محصول که استرایپ به کار برد، شما باید روی کیفیت محصول تمرکز کنید و محصول بهتری را ارائه کنید و سازمانتان را حول توسعه محصول شکل دهید. در این روش، در ابتدا همه چیز سخت‌تر است اما وقتی که مراحل اولیه را پشت سر بگذارید و مشتریان وفادار خود را به دست بیاورید به یک مزیت رقابتی استراتژیک نسبت به سازمان‌های سنتی دست پیدا می‌کنید. در واقع زمین جنگ را از کمپین‌های بازاریابی بهتر، به توسعه محصول بهتر هدایت می‌کنید. جایی که شرکت‌های کوچک حرف‌های بسیاری برای گفتن دارند.

در مورد استرایپ همین اتفاق افتاد. رقبای قدیمی‌تر نتوانستند واکنش مناسبی نسبت به آن‌ها نشان دهند. توسعه محصول چیزی نیست که بشود یک شبه تصمیم گرفت و از فردا محصول‌های بهتری تولید کرد. در واقع توسعه یک محصول عالی، چیزی است که به مولفه‌های عمیق فرهنگی و سازمانی بستگی دارد. با کمپین‌های بازاریابی و تبلیغاتی بهتر نمی‌توان با شرکت‌های بزرگ رقابت کرد. این کمپین‌ها به راحتی کپی می‌شوند و برای سازمان‌هایی که پول زیادی هم دارند اجرای کمپین‌های فوق‌العاده بهتر یک شوخی است. آن‌ها در این کار استاد هستند. اما توسعه یک محصول خوب داستان دیگری است.

خود پاتریک هم نمی‌داند که چرا شرکت‌های بزرگ نمی‌توانند یک سایت خوب یا یک اپلیکیشن iOS خوب طراحی کنند. آخر قرار نیست که آپولو هوا کنند. اما به هر دلیلی که هست از این کار عاجزند و شرکت‌های کوچک باید این مزیت رقابتی را جدی بگیرند.

تذکر مهم : جوگیر نشوید. به گفته پاتریک، استرایپ امروز یک تیم بازاریابی و فروش بسیار قوی و حرفه‌ای دارد. منظور او از این حرف‌ها این است که برای شروع یک فعالیت استارتاپی، بهتر است که روی توسعه محصول خوب و محتوای خوب تمرکز کنید و در زمینی بازی کنید که سازمان‌های بزرگ آن را نمی‌فهمند.

۵. در مورد روحیه کارآفرینی

پاتریک می‌گوید که وقتی شما می‌خواهید یک چیزی را خلق کنید باید خوشبین باشید. اگر خوشبین نیستید چرا از همان اول کار را شروع کردید؟ خوشبینی به شما کمک می‌کند که کلی برنامه برای آینده بریزید. اما در عین حال شما باید بدبین باشید و به موانع بسیاری فکر کنید که به هر حال سر راه شما سبز خواهند شد و اگر به آن‌ها فکر نکنید بدجور به مشکل خواهید خورد.

در ضمن شما باید بدانید که اگر موفق هم بشوید، باز هم همه چیز خوب پیش نمی‌رود. پاتریک معتقد است که به عنوان مدیر یک مجموعه پیشرو و چند میلیارد دلاری، هر روز در مرزهای توانایی‌هایش فعالیت می‌کند و می‌داند که ممکن است توانایی‌هایش متناسب با شرایط رشد نکند و شکست بخورد و به همین دلیل هر روز باید بیشتر از روز قبل برای رشد و پیشرفت خودش تلاش کند.

راستی یک نکته جالب : چشم‌انداز استرایپ، افزایش GDP یا تولید ناخالص داخلی اینترنت است. یعنی یک جورهایی می‌خواهند کیک اینترنت را بزرگتر کنند. هدفی بسیار بلندپروازانه که در کم‌تر گروهی دیده می‌شود.

۶. اندکی هم در باب تصمیم‌گیری

به نظر پاتریک تاکید بر مهارت تصمیم‌گیری و بهبود این مهارت چیزی است که بیش از حد به آن توجه شده است. از نظر او مهم‌تر از این‌که ما بتوانیم در انتخاب میان گزینه الف و گزینه ب به بهترین گزینه برسیم، این است که به دنبال این بگردیم که آیا گزینه جیمی وجود دارد که ما به آن توجه نکرده‌ایم؟

برای مثال شاید برای یک نفر سوال پیش بیاید که مهندسی برق بخواند یا مهندسی کامپیوتر؟ اما شاید پاسخ این باشد که باید اقتصاد بخواند! تمرکز بیش از حد بر روی بهینه‌سازی مهارت تصمیم‌گیری باعث می‌شود که به این نکته‌ها توجه نکنیم. یک جورهایی انگار ما در یک دنیای دو بعدی هستیم در حالی که یک بعد دیگر هم وجود دارد که از آن بی‌خبر هستیم. (یاد معرفی کتاب پختستان توسط محمدرضا شعبانعلی افتادم)

اما چطور می‌توانیم به تصمیم‌های بهتری برسیم؟

پاتریک در اینجا به چند نکته اشاره می‌کند که شاید جالب باشد :

  • افرادی را پیدا کنید که به شما کمک کنند گزینه‌های بیشتری را ببینید که از وجودشان خبر نداشته‌اید. افرادی که به مهارت آن‌ها در این زمینه و نوع نگاهشان به جهان اعتماد دارید.
  • خودتان را در معرض ایده‌ها و نقطه‌نظرهای مختلف قرار دهید.
  • برای خودتان یک هیات مدیره خیالی بسازید. گروهی متشکل از افرادی که الگوی شما در زمینه‌های مختلف هستند و هر یک از آن‌ها در یک زمینه خاص نقطه قوت دارند و گاهی مدل‌های ذهنی آن‌ها به شدت در تضاد با هم قرار دارد. سعی کنید تصور کنید که این افراد به شما چه می‌گفتند و چه تصمیمی می‌گرفتند و در نهایت میانگین این توصیه‌های خیالی را به عنوان تصمیم خود به کار بگیرید.

۷. چند نصیحت کلی

جالب است بدانید که بلاگ پاتریک کالیسون (سادگی وبلاگش هم در نوع خودش جالب است) یک قسمت بسیار جذاب دارد به نام Advice. در ابتدای این صفحه نوشته شده است که اگر بین ۱۰ تا ۲۰ سال سن دارید بدانید که در مهم‌ترین سال‌ها هستید.

نصیحت‌هایی که دوست دارد در این پادکست دوباره تکرار کند این‌ها هستند :

  • تا جایی که می‌توانید خودتان را در معرض دیدگاه‌ها و جهان‌بینی‌های مختلف قرار دهید. مثلا در توییتر آدم‌هایی را دنبال کنید که نظرات اصیل و خاصی را دارند (لیست افرادی که خودش پیشنهاد داده)
  • عصبانی نشوید و چیزی را به خودتان نگیرید. خشم گاهی اوقات مفید است اما امروزه ما بیش از حد از آن استفاده می‌کنیم.
  • وقتی که می‌بینید یک آدم باهوش، نقطه نظر عجیب و مخالف با شما دارد سعی کنید به این پی ببرید که چطور می‌تواند حق با او باشد. اگر او احمق نیست، پس چرا باید این نظر را داشته باشد؟

مطلبی که مطالعه کردید، از سری پست‌های مدل ذهنی استارتاپی بود. در این سری سعی می‌کنم مدل ذهنی افراد، ایده‌ها و مفاهیمی که به هر دلیل کمتر به آن‌ها پرداخته شده است اما به نظرم ارزش بسیار زیادی دارند و باید از آن‌ها آموخت را معرفی کنم. برای مطالعه بقیه پست‌های این سری می‌توانید روی هشتگ زیر کلیک کنید :

#مدل_ذهنی

همچنین اگر دوست دارید تا بیشتر با این شخصیت آشنا شوید پیشنهاد می‌کنم که پادکست کامل مصاحبه تیم‌ فریس و پاتریک کالیسون را گوش کنید.


اگر به نظر شما این مطلب مفید بود و آن را دوست داشتید، می‌توانید از راه‌های زیر به من قوت قلب بدهید :

  • آن را با دوستان خود به اشتراک بگذارید (به خصوص توییتر)
  • نظر خودتان را بنویسید
  • اگر شخص خاص یا مفهوم جالبی را می‌شناسید که مناسب سری مدل ذهنی است به من معرفی کنید تا در آینده به آن بپردازم.

10 دیدگاه On سری مدل ذهنی (قسمت اول) : پاتریک کالیسون، مدیر ارزشمندترین استارتاپ فینتکی دنیا

جوابی بنویسید:

آدرس ایمیل شما به صورت عمومی منتشر نخواهد شد.