سری مدل ذهنی (قسمت ششم) : چطور زمین بازی‌مان را تغییر دهیم و تغییرات را در آغوش بکشیم

با این‌که مدت‌هاست در فضای استارتاپی صحبت از این می‌شود که شکست چیز بدی نیست؛ اما به نظر می‌رسد که هنوز هم ما عادت داریم به سراغ افرادی برویم که کارنامه آن‌ها تنها شامل موفقیت‌هاست یا اگر شکستی هم هست، در مقابل موفقیت‌ها به چشم نمی‌آید.

ارون لوی (Aaron Levie) از این قاعده مستثناست و شاید به همین دلیل باشد که نام او را زیاد نمی‌شنویم. ارون لوی مدیر عامل Box(+) است. یک سرویس ذخیره‌سازی ابری که از سال ۲۰۰۵ کار خود را شروع کرد. ارون که از نوجوانی به دنبال توسعه نرم‌افزارها و سرویس‌های مختلف بر بستر اینترنت بود، در دوران دانشجویی خود به این نتیجه می‌رسد که جابجا کردن یک فلش کار آزاردهنده‌ایست و چقدر خوب می‌شد که همه اطلاعات یک فرد، از طریق دستگاه‌های مختلف و با اتصال به اینترنت در دسترس بود.

البته تصمیم به راه‌اندازی باکس تنها به خاطر یک ایده زودگذر نبود. در آن سال‌ها مرورگرهای اینترنتی، با ورود فایرفاکس (FireFox) به بازار انقلاب بزرگی را از سر می‌گذراندند و هزینه ذخیره‌سازی اطلاعات هم در حال کاهش و سرعت اینترنت هم روز به روز در حال افزایش بود. ارون لوی دست به کار می‌شود و سرویس باکس را راه‌اندازی می‌کند. داستانی که چند سال بعد فراموش می‌شود و به نفع یک سرویس ابری دیگر مصادره می‌گردد. دراپ باکس.

دراپ باکس (Dropbox) که در سال ۲۰۰۷ کارش را شروع می‌کند، با رشد بسیار سریع خود، بازار مصرف‌کنندگان معمولی را تصاحب می‌کند و در همین زمان شرکت‌های بزرگی مانند مایکروسافت، گوگل و اپل هم وارد صنعت ذخیره‌سازی ابری می‌شوند و روز به روز، عرصه را بر بازیگران کوچک‌تر این صنعت تنگ‌تر می‌کنند. هرچه که هست، ارون لوی، آنقدرها هم دل خوشی از دراپ باکسی‌ها ندارد و از هر فرصتی استفاده می‌کند و آن‌ها را به تمسخر می‌گیرد.

 

 

اما چه چیزی در داستان Box هست که بررسی آن را برای ما ارزشمند می‌کند؟

امروز اگر چه ما کم‌تر نام Box را می‌شنویم اما این شرکت یکی از نام‌های شناخته شده در ارائه راهکار‌های ابری سازمانی است و ارزش آن در بازار سهام حدود ۳ میلیارد دلار است. یعنی استارتاپی که پس از دو سال از شروع به کار، با انواع رقبای بزرگ و کوچک روبرو شد و در معرض نابودی قرار گرفت، نه تنها پس از گذشت ۱۴ سال زنده مانده است، بلکه توانسته جای پای خود را هم محکم کند و رشد خوبی را هم تجربه کند.

همانطور که می‌دانیم بحث Pivot یا چرخش، یک موضوع بسیار مهم در دنیای استارتاپ‌هاست که معمولا هم بد فهمیده می‌شود. اما از آنجایی که همین چرخش، قسمت بسیار مهمی از مدل ذهنی ارون لوی را تشکیل می‌دهد، می‌خواهیم از نقطه نظر او به این موضوع نگاه کنیم. شاید برای شما جالب باشد که از نظر او، ساختن یک استارتاپ، فرایند پیوسته‌ی حرکت از یک چرخش به یک چرخش دیگر است تا این‌که در نهایت، به یک مدل پایدار می‌رسید.

 

۱. تغییر بزرگ

از همان اوایل معرفی باکس، علاوه بر مصرف‌کنندگان معمولی که از طریق کامپیوترهای شخصی خود از این سرویس استفاده می‌کردند، برخی افراد از این سرویس به جای راهکارهای سازمانی موجود در شرکت‌هایشان استفاده می‌کردند. شاید از همان زمان هم معلوم بود که این بازار بزرگ باید مورد توجه قرار بگیرد، اما ارون لوی سرسختی بیش از حدی نشان می‌داد و در مقابل تغییرات می‌ایستاد. این تغییرات تنها زمانی صورت گرفت که به دلیل ورود رقبای بزرگی مثل گوگل و اپل، فعالیت بازار مصرف‌کنندگان معمولی سخت‌تر و سخت‌تر می‌شد.

از طرف دیگر، این‌که باکس در ذات خود یک محصول مشتری‌محور بود و به تجربه کاربری و طراحی محصول خود اهمیت بسیار زیادی می‌داد، باعث می‌شد که در بازار راهکارهای سازمانی خوش بدرخشد. بازاری که راهکارهای نرم‌افزاری آن به طور معمول بسیار قدیمی و رنگ و رو رفته بودند و تجربه کاربری مناسبی را فراهم نمی‌کردند.

این موضوع به باکس این امکان را می‌داد که در این بازار جدید، برهم‌زنندگی ایجاد کند و بتواند به راحتی سهم بازار مناسبی را به دست آورد. علاوه بر این، برای تغییر و چرخش (pivot) استراتژیک، نیازی به تغییر محصول نبود.

هرچند این تغییر جهت امروز ساده به نظر می‌رسد؛ در عمل همه‌چیز سخت و عذاب آور بوده است. به گفته خود ارون لوی، حداقل ۳ تا ۶ ماه طول می‌کشد که در شرایط عدم اطمینان بالایی که در آن قرار داشتند، مدل کسب و کار جدید خود را آزمایش کنند و به توسعه مشتری بپردازند. پس از گذشت این دوره و زمانی که تصمیم به تغییر آن‌ها قطعی شد، چالش‌های جدید مانند جذب افراد جدید مناسب صنعت جدید، توسعه زیرساخت‌های استراتژیک و … به وجود آمد.

۲. لزوم داشتن یک ستاره قطبی

به نظر ارون لوی، هر سازمانی باید یک ستاره قطبی داشته باشد و به خوبی آن را بشناسد. یعنی بداند که قرار است در بلندمدت و در نهایت به کجا برود و چه کاری را برای مشتریانش انجام دهد. اگر به زبان استراتژی بخواهیم بگوییم، می‌شود همان چشم‌انداز (Vision) و ماموریت (Mission). این‌ها چیزهایی نیستند که به راحتی تغییر کنند. اما فعالیت‌هایی که ما برای رسیدن به هدف خود انجام می‌دهیم و مسیری که طی می‌کنیم می‌تواند تغییر کند. شرکت خودروسازی فورد، به انسان‌ها کمک می‌کند که جابجا شوند. این فلسفه وجودی شرکت فورد است. حالا فورد می‌تواند خودروهایش را بفروشد یا سرویس حمل و نقل ارائه کند. در واقع نحوه ارائه ارزش پیشنهادی فورد در این مورد تغییر کرده اما فلسفه وجودی آن و ستاره قطبی آن تغییری نکرده است.

ارون لوی معتقد است که برای ایجاد تغییرات باید نگاهمان را بلندمدت‌تر کنیم و از نقطه بالاتری به مسائل نگاه کنیم و همیشه ستاره قطبی خود را در نظر داشته باشیم. در این شرایط باید به این فکر کنیم که آیا فعالیت‌های کوتاه‌مدت ما در آینده، ما را از هدف نهایی‌مان دور می‌کند یا نه. مسئله از اینجا شروع می‌شود که هیچ دستورالعمل ساده‌ای برای این کار وجود ندارد. مدت‌ها می‌گذرد و پس از اشتباهات فراوان متوجه، شاید یک روز متوجه شویم که راه درست کدام است و مانند ارشمیدس در کوچه و بازار راه می‌افتیم و فریاد یافتم، یافتم سر می‌دهیم.

۳. نقش شانس و دیگر داستان‌ها

ارون لوی، نقش شانس در جایگاهی که امروز در آن قرار دارد را غیر قابل انکار می‌داند. اما علاوه بر شانس، مهارت‌های مهمی هم هستند که هر کس که وارد فضای کسب و کار می‌شود باید آن‌ها را توسعه دهد.

یکی از مهم‌ترین این مهارت‌ها، تشخیص روندهای مهم تکنولوژیک است و این که با تشخیص این روندها بتوانی به یک تخمین مناسب از وضعیت ۱، ۲ و ۵ سال آینده صنعت خود برسیم. به عقیده ارون لوی، نمی‌توان از تکنولوژی فرار کرد و بهتر است به جای جنگیدن با تکنولوژی، از آن بهره برد که نیازمند یک بینش عمیق نسبت به روندهای مهم جهان اطراف است.

۴. چطور موج‌های مهم را شناسایی کنیم؟

برای تشخیص روندهای مهم، باید مهارت تحلیل و قضاوت خوبی داشته باشیم و اطلاعات مناسبی از تاریخ تکنولوژی و نحوه توسعه آن، برهم‌زنندگی و بازیگران مهمی که در روندهای تکنولوژیک دخیل هستند، شرایطی که تغییرات در آن رخ می‌دهد و تحولاتی که در تجربه کاربر و مدل‌های کسب و کار ایجاد می‌شود داشته باشیم.

برای مثال وقتی که در سال ۲۰۰۷، iPhone معرفی شد، همه به عنوان یک ابزار صرف و مستقل از شرایط یا Context به آن نگاه می‌کردند. نتیجه این می‌شد که بیشتر، حذف صفحه کلید و قیمت بالا و عدم تمایل کاربران به صفحه لمسی و … مورد نقد قرار می‌گرفت.

اما اگر کمی گسترده‌تر نگاه می‌کردیم، می‌دیدیم که توسعه مرورگرها و تجربه تعاملی و بهتر موبایل و گسترش اینترنت، شرایطی را فراهم کرده بود که استفاده از تلفن‌های هوشمند می‌توانست انقلاب بزرگی را ایجاد کند و این انقلاب توسط اپل رقم خورد. علاوه بر تمامی این‌ها، اپل در طول زمان ثابت کرده بود که در تولید ابزارهای مختلف، استاد است و در واقع می‌داند که دارد چه کار می‌کند.

روش دیگری هم برای تشخیص روندهای مهم وجود دارد. ما می‌توانیم از نقطه‌نظر افراد دیگر استفاده کنیم و از دیدگاه‌های آن‌ها به عنوان فیلتر‌هایی استفاده کنیم که روندهای مهم را به ما معرفی می‌کنند. تنها ۲ ساعت پس از معرفی آیپد، تیم باکس، اپلیکیشنی را برای آن طراحی کردند. تنها به این دلیل که معتقد بودند بهتر است به استیو جابز اعتماد کنند تا اینکه با موج‌های مهمی که او به وجود می‌آورد بجنگند یا به آن بی اعتنایی کنند.

۵. سرعت یا دقت؟

برای سوار شدن بر موج‌ها و همگام شدن با روندهای مهم، ارون لوی بر این عقیده است که سرعت در پیوستن به آن‌ها، بهتر از صبر کردن است. شاید این مدل ذهنی قابل توصیه‌ای نباشد. به هر حال ما سازمان‌های بسیار زیادی را می‌شناسیم که بسیار زودتر از تمام رقبایشان وارد یک بازار نوظهور شدند و شکست خوردند و جاده را برای دیگران آسفالت کردند.

اما به نظر ارون لوی مشکل اصلی این است که در اغلب موارد، شرکت‌ها وارد یک بازار جدید می‌شوند و پیش از این‌که این بازار به بلوغ برسند، از آن‌ها خارج می‌شوند. اتفاقی که می‌افتد این است که فردای روزی که بازار به بلوغ می‌رسد و آماده بهره‌برداری می‌شود، دیگر آن‌ شرکت‌ها آماده نیستند. این می‌شود که می‌شنویم مایکروسافت، پیش از اپل تبلت‌ها را معرفی کرده بود، یا کداک پیش از ظهور دنیای دیجیتال، به سمت آن حرکت کرده بود و … اما مسئله اصلی چیز دیگری است. پس در این مورد دیر رسیدن همان نرسیدن است و بهتر است هرچه سریع‌تر به روندهای جدید بپیوندیم؛ به شرطی که دید عمیق و انرژی لازم برای صبر کردن تا بلوغ بازار را داشته باشیم.


مطلبی که مطالعه کردید، از سری پست‌های مدل ذهنی استارتاپی بود. در این سری سعی می‌کنم مدل ذهنی افراد، ایده‌ها و مفاهیمی که به هر دلیل کمتر به آن‌ها پرداخته شده است اما به نظرم ارزش بسیار زیادی دارند و باید از آن‌ها آموخت را معرفی کنم. برای مطالعه بقیه پست‌های این سری می‌توانید روی هشتگ زیر کلیک کنید :

#مدل_ذهنی

همچنین برای نوشتن این پست از مصاحبه HBR IdeaCast با ارون لوی استفاده کردم و در ترجمه هم تغییراتی در لحن و بعضی کلمات داده‌ام. اگر دوست دارید نسخه کامل این مصاحبه به زبان اصلی را گوش کنید می‌توانید به این آدرس بروید.


اگر به نظر شما این مطلب مفید بود و آن را دوست داشتید، می‌توانید از راه‌های زیر به من قوت قلب بدهید :

  • آن را با دوستان خود به اشتراک بگذارید (به خصوص توییتر)
  • نظر خودتان را بنویسید
  • اگر شخص خاص یا مفهوم جالبی را می‌شناسید که مناسب سری مدل ذهنی است به من معرفی کنید تا در آینده به آن بپردازم.

جوابی بنویسید:

آدرس ایمیل شما به صورت عمومی منتشر نخواهد شد.