اگر نگاهی به رسانهها بیندازید، همیشه در میان مصاحبهها و مقالهها و پیشبینیها، یک اتفاق جدید پیدا میکنید که قرار است همهچیز را متحول کند. شاید کمتر روزی باشد که چنین اتفاقی نیفتد. یک روز هدستهای اپل ما را وارد دنیای جدیدی میکنند و روز دیگر هوش مصنوعی بشریت را تهدید میکند. یک روز بلاکچین تمام ساختارهای مرکزگرا را نابود میکند و روز دیگر وب۳ قرار است مدلهای کسب و کار و هر آنچه از اینترنت میدانیم را زیر و رو کند.
اما در پایان روز، نه تنها زندگی ما تغییر آنچنانی نکرده، بلکه بعد از چند ماه خبرها از تب و تاب میافتد و رسانهها به دنبال قهرمان بعدی خودشان میروند. خیلیها با این مشاهدات ممکن است با خودشان بگویند که «همانطور که چند سال پیش حرف از فلان تکنولوژی بود و دیگر حرفی از آن نیست، این موجها هم به فراموشی سپرده خواهند شد و فردای ما با امروزمان فرقی نخواهد کرد.»
هرچند همانقدر که رسانهها در عجلهکردن اشتباه میکنند (که البته اشتباهی است خودخواسته و در راستای کلیک بیشتر)، این افراد هم به اشتباه فکر میکنند روند فعلی، همیشگی است و زمانی به خود خواهند آمد که انگار از محیط اطراف جدا شدهاند و ارتباطی با زمانه جدید ندارند.
جدای از اینها اگر تحت تاثیر این موجها، بیزینسی راه انداخته باشید که از قافله عقب نمانید و در نهایت شکست سنگینی هم خورده باشید، شاید بعد از چند بار مشاهده این چرخهها به کلی بدبین شده و همه چیز را کار رسانهها بدانید.
این نگاه بدبینانه همه چیز را وارونه میبیند. رسانهای که به دنبال چسبیدن به یک روند جدید برای جلب توجه است را دلیل ایجاد موج میبیند و جای علت و معلول را عوض میکند. اما جدای از تمام این نگاهها و تفسیرها، شاید سوال بهتر این باشد که فارغ از هیجاناتی که اطراف تکنولوژیها وجود دارد، چطور میشود فهمید که سرِ کار هستیم یا اینکه واقعا با یک اتفاق تکاندهنده سر و کار داریم؟
در این نوشته من به دنبال پاسخ به این سوال، و حداقل راضی کردن خودم هستم. پاسخی که احتمالا اگر کسی هم از آن اطلاع داشته باشد میتواند آینده خود و نوادگانش را تامین کند و چند موسسه خیریه هم برای ویترین کار تاسیس کند تا در یادها بماند. طبیعتا نویسنده ادعا نمیکند که این دیدگاه درست است، که اگر بود آن را جایی جار نمیزد.
با این مقدمه نه چندان کوتاه، میخواهم مواردی را بیان کنم که از نظر من، تفاوت میان یک روند واقعی و یک روند ساختگی را مشخص خواهد کرد. اما قبل از اینکه به سراغ این موارد برویم، شاید بهتر باشد تعریف خودم را از روند ساختگی بیان کنم. برای این کار احتمالا شمردن چیزهایی که یک روند واقعی نیست، کارساز باشد:
- یک روند واقعی، برای مهم به نظر رسیدن دست به دامن تعاریف پیچیده نمیشود
- یک روند واقعی، برای راضی کردن جامعه نیازی به قانع کردن و استدلالهای مبهم ندارد
- یک روند واقعی، بدون توجه رسانهای هم به حیات خود ادامه میدهد (یا بهتر است بگویم نیاز رسانه به این روند بیشتر از نیاز روند به رسانه است)
- یک روند واقعی، در آیندهای نه چندان دور تاثیرش را بر زندگی ما میگذارد (اگر بازه زمانی تاثیر روند بسیار طولانی است، در بهترین حالت بهتر است خودمان را اسیر و درگیر آن نکنیم، مگر آنکه عاشق فلسفهبافی باشیم)
و شاید موارد خیلی بیشتری که الان به ذهنم نمیرسد، اما در نهایت یک روند واقعی قابل لمس است.
حالا بیایید ببینیم که چطور میتوانیم یک روند واقعی را از یک روند ساختگی تشخیص دهیم. اما باز هم، اجازه بدهید قبل از اینکه سر اصل مطلب بروم، با یک داستان شخصی این بخش را شروع کنم.
کلکسیون شکستها: چرا مهم است که روندهای غیر واقعی را بشناسیم
هنوز هم به وضوح ذوق و شوقی که موقع خواندن کتاب Makers از کریس اندرسون داشتم را یادم هست. ترکیبی از ایدههای چپی با جادوی تکنولوژی، که قرار بود منجر به شخصیسازی تمام صنایع بزرگ از خودروسازی و ساختمانسازی تا ساخت راکت شود و تا بینهایت پیش برود. طبق تحلیل اندرسون، با آمدن پرینترهای سهبعدی، کیتهای آردوینو، دسترسی به کارگاههای چینی و کامیونیتیهای آنلاین، قرار بود همان اتفاقی در دنیای اتمها بیفتد که یک دهه قبل از آن با آمدن اینترنت بر سر دنیای بیتها افتاد. ابزارهای تولید حالا دوباره به دستان افراد جامعه بازگشته بود و انقلابی در راه بود.
رسانهای با همین نام توسط انتشارات O’reilly تاسیس شده بود و شتابدهندههای مخصوص این کار مثل قارچ از این طرف و آن طرف سبز میشدند. حتی دانشگاه MIT هم بخشی برای دنیای بیتها و اتمها راه انداخته بود و از دل آن کارگاههای فبلب شکل گرفته بودند. به نظر میرسید این روند یک روند واقعی است که در آینده نزدیک دنیای فیزیکی ما را مانند دنیای دیجیتال دگرگون خواهد کرد.
شوق من به قدری زیاد بود، که باعث شد یک رسانه در این زمینه به زبان فارسی تاسیس کنم تا این حرکت جدید را به فارسیزبانها هم معرفی کنم، و البته در ادامه میخواستیم پلتفرمی را در این زمینه راهاندازی کنیم. این شوق من بارها و بارها در گذشته هم تکرار شده بود. زمانی که با دوستانم استارتاپی در زمینه پرینت سه بعدی داشتیم، تا زمانی که به دنبال ایجاد پلتفرمی برای کرادفاندینگ بودم. اما این بار به نظرم همه چیز واقعیتر از گذشته بود.
به طور خلاصه ما شکست خوردیم. من هم ماجرا را رها کردم تا ۱/۵ سال پیش که میخواستم استوریهای جدیدی در اینستاگرام تولید کنم که این روند را توضیح میداد.
با جستجوهایم به نکته عجیبی رسیدم. دیگر خبری از آن آب و تاب اولیه نبود و بیشتر کسب و کارهای این حوزه رو به خاموشی بودند. حتی رسانههای اصلی هم به مرور، فرکانس تولید محتوایشان پایین آمده بود و به زور همه چیز را به این روند جدید نسبت میدادند. باورم نمیشد که مهمترین شتابدهنده این جریان هم در سال ۲۰۱۷ اعلام ورشکستگی کرده است. اما من کوتاه نیامدم و به تولید محتوا ادامه دادم تا اینکه بعد از گذاشتن استوریها، مخاطبان پیام میدادند که آخرش هم نفهمیدهاند این آیندهای که گفته بودم چه شکلی است؟ اصلا چه فرقی با همین الان دارد؟ چیز جالبی به نظر میرسید اما بیش از حد برایشان مبهم و غیر قابل درک بود.
یادم افتاد که هیچ وقت نتوانسته بودم این جریان را به سادگی برای کسی توضیح بدهم. شاید چون خیلی رسانهای بود و شرکتهای بزرگی به آن ناخنک زده بودند و کریس اندرسون در موردش کتاب جذابی نوشته بود به نظرم جالب میآمد. مهمتر از همه این بود که برای جدی گرفته شدن این روند، باید دیگران را قانع میکردم.
شاید از اینجا بود که تشخیص واقعی یا ساختگی بودن روندها برایم مهمتر شد. دیگر دوست نداشتم چند سال از زندگیام را درگیر یک روند ساختگی دیگر باشم.
الان که دارم اینجا برای شما مینویسم، روندهای واقعی زیادی در ذهنم هستند. مثال واضحش LLMها که چتجیپیتی پرچمدار آنها به حساب میآید. همینطور روندهای ساختگی زیادی را در ذهن دارم که مثال واضح آن هم NFT، Web3 و شاید متاورس هستند.
در این مطلب بارها و بارها به این مثالها مراجعه میکنم و میگویم که چرا از نظر من بعضی از این روندها واقعی هستند و بعضی هم ساختگی. حالا دیگر برویم سراغ اصل مطلب.
۱. نوع مصرف: عادتسازی یا عادتگریزی
نمیدانم تا به حال از ChatGPT استفاده کردهاید یا نه. اما بعد از یک ماه تعریفهایی که از همکارانم شنیدم و به زحمت حساب کاربریاش را خریدم، متوجه شدم که قبل از استفاده از آن یک چیزی در زندگیام کم بوده است. نمیدانستم چه چیزی، اما دیگر نوع نگاه به مسائل و جستجو کردن و یادگیری در زمینههای مختلف، برای همیشه برای من عوض شده بود.
من فقط چند کلیک با استفاده از آن فاصله داشتم و به راحتی بعد از استفاده توانستم اهمیت آن را درک کنم. نیاز به قانع شدن نبود. تنها نیاز به تعریف دوستان و همکارانم بود تا کنجکاو شوم و به سمتش بروم. نیازی به فلسفهبافی در مورد آینده تکنولوژی و اینکه چطور جوامع انسانی تحت تاثیر این ابزار دگرگون خواهند شد نبود، نه اینکه این چیزها مهم نباشد، بلکه برای اینکه من به کاربر چتجیپیتی تبدیل شوم و همیشه به عنوان ابزار در کنار دستم باشد نیازی به اینها نداشتم. در این مدت افراد زیاد دیگری را دیدم که مثل من یا خیلی بیشتر از من از این ابزار استفاده میکردند. چیزی که ما را به نکته مهم این بخش میرساند:
نوع مصرفکنندگان خیلی چیزها را به ما میگوید. اینکه افراد (هرچند اندک) با چه فرکانس و به چه میزانی از تکنولوژی جدید استفاده میکنند ماهیت آن را مشخص میکند. در یک سر طیف تکنولوژیهایی را داریم که گروه اندکی هر روز و ساعتها با آن کار میکنند و در سر دیگر طیف تکنولوژیهایی را داریم که هر روز میزان استفاده از آنها کم و کمتر میشود تا اینکه به صفر میرسد. به عبارت دیگر روندهای واقعی عادت میسازند و روندهای ساختگی عادتی نمیسازند و از زندگی روزمره کاربران حذف میشوند.
به طور مثال مصرفکنندگان ChatGPT خیلی زیاد از آن استفاده میکنند. حاضرند برای آن پول پرداخت کنند. کارهایشان را با آن انجام میدهند. دیگر برای جستجو به ندرت به گوگل سر میزنند و هرجا که برسند از آن تعریف میکنند. البته خیلی زود هم با محدودیتهای آن آشنا میشوند و سریعتر هم غر میزنند.
اما نگاهی به نقطه مقابل بیندازید. برای اینکه به اهمیت وب۳ یا NFT پی ببرید باید کسی شما را قانع کند. برای اینکه خرید یک تکه زمین در یک دنیای شبیهسازی شده به قیمت چند میلیون دلار برایتان معقول به نظر برسد باید مقالهها و ویدئوها نوشته شود و به زور این موضوع را به خوردتان بدهند که «به هر حال آینده به این سمت خواهد رفت و مثلا کسانی که در فلان سال در فلان جا زمین میخریدند هم فکرش را نمیکردند که امروز چنین ارزشی پیدا کند.»
باید مکنزی برایمان ریپورت تولید کند که آینده دنیا این است و برای اینکه در این دنیای جدید زنده بمانید این نکات خنثی و جنریک که ما میگوییم را رعایت کنید که قابل فهم هم نیست و باید حتما سری به ما بزنید و از خدمات مشاورهمان استفاده کنید تا خیالتان راحت شود پولتان را جای درستی سوزاندهاید و بیمه مکنزی شدهاید و دیگر بلایی به سرتان نمیآید! (من مکنزی را خیلی دوست دارم).
به متاورس و رویای مارک زاکربرگ هم که برگردیم، شاید مهمترین پاشنه آشیل دیوایسهای AR/VR هم همین باشد. حداقل امروز ما میدانیم، بسیاری از افرادی که دیوایسهای متا را خریداری کردهاند بعد از مدتی آن را به گوشهای انداختهاند و استفاده چندانی از آن نمیکنند (اینجا بیشتر بخوانید).
۲. نوع مبلغان
مبلغان یک جریان خیلی چیزها را به ما میگویند. ممکن است در یک همایش چند ده هزار نفره، یک فرد شناخته شده بگوید که آینده دنیا، تکنولوژی x است. یا یک فرد دیگر به خاطر سود چند هزار درصدی و میلیاردر شدنش با خرید یک رمزارز به اسم y مطرح شود.
ما نمیتوانیم نیت آدمها را متوجه شویم، اما میدانیم کسی که راه سعادت برای همگان را نشان میدهد، معمولا به دنبال سعادت خودش یا گروه معدودی به بهای بدبختی اغلب افراد است.
کمی پیچیده شد. اجازه دهید یک مثال بزنم:
چند وقت پیش خبری آمد که مایکروسافت با شرکت متا در زمینه واقعیت مجازی پارتنرشیپ یا همکاری شکل داده است. مشخص نشد مایکروسافت چه سهمی در پیشبرد این محصول دارد اما میدانیم که متا دهها میلیارد دلار روی میز شرطبندی کرده است و هر سال چنین مبلغی را آتش میزند تا به پرچمدار این حوزه تبدیل شود.
تلاشی که منطقی هم به نظر میرسد. کافی است چند گزاره زیر را کنار هم قرار دهیم:
- فیسبوک یک شرکت تبلیغاتی است و حیات آن وابسته به جریان درآمدی تبلیغات است
- تبلیغات روی فیسبوک به این خاطر جذاب و منطقی است که به دیتای زیادی از کاربرانش دسترسی دارد و تبلیغات را هدفمندتر میکند
- فیسبوک به تازگی در اکوسیستم محصولات شرکت اپل برای دنبال کردن و به دست آوردن دادههای کاربران محدود شده است
- این محدود شدن با در نظر گرفتن نگرانیهای امنیتی و رقابت در زمینه امنیت به اکوسیستمهای دیگر هم سرایت خواهد کرد
- فیسبوک نیاز به یک زمین بازی جدید سختافزاری دارد که کسی برایش تعیین تکلیف، و منبع اصلی درآمدش را تهدید نکند
پس منطقی است که تا جایی که میتواند پول بسوزاند تا پرچمدار پلتفرم آینده که از نظر خودش VR/AR است شود.
حالا به قول بن تامپسون: اگر من به جای مایکروسافت بودم، خیلی هم خوشحال میشدم که فیسبوک هرچه پول دارد خرج کند تا مسیر برای این کار آسفالت شود و خودم هم کلی تشویقش میکنم. وقتی هم که مسیر باز شد با کمترین هزینه خودم با سرعت در آن جاده میرانم و پادشاهی میکنم.
در نهایت احتمالا متا که خیلی به خاطر این پولسوزی ضعیف شده دیگر به کار مایکروسافت نمیآید و توان رقابت را هم ندارد.
یا حتی یک مثال کمی تاسفبرانگیز دیگر:
اوایل که بلاکچین چیز تازهای بود، خیلی افراد به دلیل آیندهای که این تکنولوژی رقم میزد به سراغ آن رفتند. اما با جهشهای ناگهانی بیتکوین که خیلیها را ثروتمند کرد، قضیه دیگر تنها یک روند مهم و جالب نبود. همه جا پر شد از اینکه با بیتکوین میتوانید ثروتمند شوید. جو رسانهای شکل گرفته تبدیل به یک کلاهبرداری پانزی شد، که خیلیها را ترغیب کرد پولشان را خرج ایکسکوینها کنند تا شاید مثل بیتکوین جهش کند. و خب امروز میبینیم که چه اتفاقی افتاده. بدبختی بسیاری افراد که داراییشان را از دست دادند تا عده محدودی ثروتمندتر شوند.
مبلغین بلاکچین در ابتدا یک سری افراد گیک یا خوره تکنولوژی بودند. اما به محض به مشام رسیدن پول، پای شارلاتانها و گرگهای والاستریتی به این حوزه باز شد و این گروه تبدیل به مبلغین اصلی آن شدند، یا حداقل صدای بلندتری پیدا کردند. شاید در آیندههای دور بلاکچین تغییرات مهمی ایجاد کند، اما فعلا برای ۱۰ سال آینده، از نظر من، بیشتر روندهای شکل گرفته حول آن ساختگی و بیارزش هستند.
اما میرسیم به مبلغین ابزارهایی مثل ChatGPT. برای خود من مبلغین اصلی آن یا افرادی که من را قانع کردند از آن استفاده کنم، همکارها و دوستان خودم بودند. افرادی که شبیه به خودم بودند. من به خاطر حرفهای حکیمانه سم آلتمن از این ابزار استفاده نمیکنم، بلکه به خاطر ارزشی که برایم خلق میکند آن را در مرورگرم پین کردهام تا همیشه دم دستم باشد. ChatGPT به این خاطر برایم جذاب نیست که رشتهتوییت یک آدم با عکس کارتونی را مطالعه کردهام که میگوید کارآفرین میلیون دلاری است و به نظرش این ابزار برای همیشه تمدن بشری را تغییر میدهد و ۲۰ نکته دارد که باید همه آن را بخوانند. بلکه به خاطر اینکه اهمیتش را شخصا لمس کردهام، خودم هم تبدیل به یکی از مبلغانش شدهام. مثل زمانی که برای اولین بار به اینترنت وصل شدم یا زمانی که برای اولین بار در گوگل چیزی را جستجو کردم.
۳. توزیع معقول
مبلغین یک تکنولوژی یا روند جدید معمولا توزیع معقولی دارند. شرکتها، رسانهها، سلبریتیها، تحلیلگران و از همه آنها مهمتر مصرفکنندگان یا یوزرهای اصلی که معمولا سهم بسیار بیشتری از موارد قبلی در شکلگیری موجهای ماندگار دارند.
شاید مارک زاکربرگ، هیچ زمانی بیشتر از هفتههای اخیر نفس راحت نکشیده باشد. آن هم به دلیل معرفی اپل ویژن پرو و اینکه دیگر در ایجاد موج بزرگ بعدی در زمینه دیوایسهای AR/VR تنها نیست و حالا که اپل وارد این بازی شده، احتمال شکلگیری موجهای بهتری وجود دارد. دلیلش هم مشخص است. در این زمینه کسی به گرد پای اپل هم نمیرسد و طرفداران سرسخت این برند، طراحیهای هنرمندانهاش و اکوسیستم جامع اپل شانس موفقیت این محصول را بالا میبرد که به نفع متا و دیگران است. اما این روند هنوز هم تا واقعی شدن (زمانی که هدستها به دست افراد بیشتری برسد و خریداران اپل بتوانند از هدستهای آن در مقیاس بالا استفاده کنند) فاصله دارد. به عبارت دیگر تبلیغ این روند آنچنان توزیعشده نیست و هنوز مصرفکنندگان نهایی تبدیل به مبلغ نشدهاند.
کافی است توزیع آن را با روند تبلیغ ChatGPT مقایسه کنید. با کمترین تبلیغات ممکن و بیشتر با تعریف دهان به دهان این محصول رشد نماییای را تجربه کرد که حتی در حال تعیین مسیر آینده آن است.
در زمینه بلاکچین، این توزیعشدگی تبلیغ برای مدت کوتاهی ایجاد شد. اما این روند ایجاد شده، همانطور که در بالا گفتم، به سرعت توسط فرصتطلبان به سرقت رفت و میزان ایجاد نویز از سیگنال اصلی فاصله زیادی گرفت.
روندهای ساختگی مانند روشن کردن آتش با بنزین یا نفت هستند. پولهای زیادی در زمان اندکی خرج میشود و مثل آتش با نفت به سرعت میسوزد و به سرعت هم شعله آن کم میشود. تا زمانی که یک منبع سوخت مانند ذغال و چوب که آتش کمتر اما ماندگارتری دارد استفاده نشود باید بیشتر و بیشتر نفت روی آتش ریخت تا جایی که نفتی نمانده باشد. اما یک راه سادهتر هم برای تشخیص شارلاتانها از مبلغین واقعی وجود دارد که ما را به مورد بعدی میرساند.
۴. راستی گفتید قرار است چه مشکلی را حل کنید؟
این سوالی است که دست خیلی از سازندگان روندهای دروغین را رو میکند. مارک اندریسن در پاسخ به سوال مصاحبهکننده که به دنبال یک مثال کاربردی از وب۳ بود، پادکست را مثال زد و گفت با وب۳، توانایی درآمدزایی برای سازندگان پادکست ایجاد میشود که به آنها قدرت مخالف جریان بودن را میدهد و تکصدایی را از بین میبرد. اما سوال بعدی مصاحبهکننده، دست خالی او را کاملا رو کرد. مگر همین الان هم پادکسترها با فروختن تیشرت و چیزهای شبیه به این، مدلهای درآمدی و امکان کسب درآمد ندارند؟ کسب درآمد از طریق ابزارهای تماما تکنولوژیک وب۳ چه برتریای دارد؟ (لینک)
کافی است کمی عمیقتر از سطح جذاب خبرهای تکنولوژی بروید تا به پوچ بودن بسیاری از روندها پی ببرید. چرا یک شرکت برای خرید زمین در یک دنیای مجازی باید میلیونها دلار خرج کند؟ چرا برای حفظ دارایی باید روی یک موجودیت بسیار متغیر سرمایهگذاری کرد؟ یا چرا وقتی نوسان ارزش یک به اصطلاح ارز از قیمت کالایی که قرار است با آن مبادله شود بیشتر است باید از آن استفاده کرد؟
چه بخواهیم و چه نخواهیم، راه حل بسیاری از مشکلات حال حاضر ما تکنولوژیک نیست. اما این مبلغین دروغین پا را فراتر میگذارند و برای بسیاری از چالشهایی که همین الان هم راهحل دارد، راه حل بهتری که تکنولوژیکتر است را پیش میکشند و نتیجه میگیرند که آینده قرار است به همان سمتی برود که آنها میگویند. به هر حال آینده از آن تکنولوژی است!
نظر شخصی من این است که بسیاری از این افراد، از مارک اندریسن گرفته تا مارک زاکربرگ، به دنبال تکرار پیروزیهای گذشته خود هستند و فکر میکنند پیروزیهای گذشته آنها صرفا به خاطر شخصیت کاریزماتیک و هوش آنها بوده است. در واقع توان درک اینکه آنها سوار بر موجهای بزرگی شدند و شانس هم در کنار توانمندیهایشان با آنها یار بود را ندارند یا نمیخواهند این موضوع را باور کنند.
۵. موج سوارها و موج آورها
شاید یک تقسیمبندی دیگر بتواند به ما کمک کند که روندهای ساختگی را از روندهای واقعی تشخیص دهیم: اینکه چه گروهی سهم بیشتری در ایجاد یک روند دارند!
شاید مبلغان یک روند را بتوان در یک طیف قرار داد. در یک سر این طیف افرادی یا گروهها یا موجودیتهایی هستند که توان ایجاد روند را دارند و در سر دیگر طیف هم کسانی را میبینیم که سوار بر این روندها میشوند و به دنبال کسب اعتبار هستند.
یک روش سرانگشتی برای اینکه بفهمید آیا یک پلتفرم واقعا توانسته مشکل اساسیای را حل کند و رشد بالایی دارد، این است که آیا ابزار خارج از آن پلتفرم برای کار با آن توسعه داده میشود؟ انبوه ابزارهای ویرایش ویدئو برای تیکتاک در سالهای اولیه شکلگیری آن یا آموزش نوشتن پرامپت بهتر با ChatGPT و پلاگینهای مختلف آن مثالهای سادهای از این موضوع هستند.
از طرفی در مورد خاص ChatGPT، دستپاچگی عجیب و خجالتآور گوگل به ما نشان میدهد که یک اتفاق مهم و برهمزننده در حال رخ دادن است.
اما به مثال وب۳ برگردیم. مبلغین اصلی این روند، بیشتر در شرکت سرمایهگذاری a16z بودند و تمام تلاششان را کردند که این روند جدی گرفته شود.
در تمام روندها ما با ترکیبی از دو گروه بالا با غلظتهای مختلف روبرو هستیم. اما روندهای واقعی، موجسواری بیشتری را هم به دنبال دارند و موجآوریهای آنها هم غیرمتمرکزتر و پدیدارشوندهتر است. روندهای ساختگی اما بیشتر شامل موجآوری است و موجسوارها هم به زودی از آن فرار میکنند.
بسیاری از روندهای ساختگی به امید تبدیل شدن به یک روند واقعی ایجاد میشوند. موجآورهای اولیه، محصولی با داستان مناسب را میفروشند و در ادامه راه این جامعه هدف است که مشخص میکند این داستان مورد قبول است یا نه. گاهی به قدری ساختگی بودن این داستانها واضح است که به هیچ صورتی قابل هضم نیست و گاهی هم به قدری استادانه و به موقع است که به زودی تبدیل به یک موج اساسی میشود.
سخن آخر
تکنولوژیها و روندهایی که در این مقاله از آنها صحبت شد، تنها مثالهایی بودند که سریعتر به ذهن من میرسیدند. ممکن است از نظر یک نفر متاورس (که تا امروز تعریف مشخصی هم از آن نداریم!) در ۱۵ سال آینده تغییر بزرگی ایجاد کند. اما روندهای طولانیمدت اینچنینی، چیزی نیستند که من از پس پرداخت هزینه دنبال کردن آنها بر بیایم و به همین خاطر فعلا آنها را از دایره توجه خودم کنار میگذارم. اینکه چرا من به محصول اپل بیشتر از محصول متا اهمیت میدهم هم به چشمانداز کاملا متفاوت این دو محصول بر میگردد که در مقاله جداگانهای به آن خواهم پرداخت اما به طور خلاصه چشمانداز اپل و رویکرد این شرکت بسیار معقولتر از متا بوده است و مشخص است که حداقل متا را به تکاپو خواهد انداخت.
لازم است بگویم که این لیست از نظر من جای کاملتر شدن دارد و برای کاملتر شدن و بهبود آن یا حتی اصلاح اشتباهات آن نیاز به مشارکت شما وجود دارد. پس معطل نکنید و نظر خود را بگویید. آیا این مدل به شما کمک میکند که روندها را بهتر ببینید؟
1 دیدگاه On روندهایی که وجود ندارند: هنر تشخیص سیگنال از نویز در دنیای تکنولوژی
اینستاگرام با تیک تاک سر جنگ دارد، بطوریکه هر دو به شدت در حال وابسته کردن محتوا به موزیک هستند. حتی اینستاگرام بخش ریلز رو به وجود آورد تا جدا هزینه جنگ را بدهد.
آیا میشه گفت ترند شدن یک موضوع حتی میتواند به دلیل یک جنگ بین دو پلتفرم باشد ؟