پند جالبی هست که میگوید به استدلالهای کسی که موهای سیاه دارد، به حرفها و استدلالهای کسی که موی خاکستری دارد و در نهایت تنها به حرفهای کسی که موی سفید دارد توجه کن. چارلی مانگر (Charlie T. Munger)، بیزینسمن ۹۵ ساله آمریکایی، کسی است که با جان و دل باید به حرفهایش گوش کنیم و وقتی جوانی از او خواست که برای رسیدن به موفقیت نصیحتی به او بکند، پاسخ او این بود :
کوکائین نکشید، با قطار مسابقه ندهید و از شرایطی که خطر ابتلا به ایدز وجود دارد دوری کنید!
(توییت)
خب. مطمئنم که در حال فکر کردن به این هستید که این نصیحت چه معنی دارد؟ خودمان هم میدانیم چه کارهایی نباید بکنیم و با گفتن این جمله هیچ اطلاعاتی به اطلاعات قبلی ما اضافه نشده است. پس چرا باید به حرف چارلی مانگر گوش کنیم؟ یا اصلا چرا باید این پست را مطالعه کنیم؟
نقل قول بالا، با وجود طنزی که در خود دارد، از یک نوع تفکر عجیب و به شدت عملگرا پرده بر میدارد. تفکری که یکی از پایههای امپراتوری برکشایر هتوی یا برکشِر هثِوِی (Berkshire Hathaway) است. اتفاقا همین پیشپاافتاده بودنش، همان چیزی است که باعث میشود به نکته اصلی نهفته در آن، کمتر توجه کنیم.
چارلی مانگر کسی است که وارن بافت (Warren Buffett) بیش از هر کس دیگری نبوغش را ستایش میکند، او را اصلیترین مهره بنیانگذاری برکشایر هتوی میداند و به نظرش او بهترین شریکی است که یک نفر میتواند داشته باشد. این تعریفها خودمانی و از سر فروتنی نیست. چارلی مانگر کسی است که وارن بافت با کمک او توانست برکشایر هتوی را از یک کسب و کار ۱۰ میلیون دلاری به یک کسب و کار ۱۳۵ میلیارد دلاری تبدیل کند و داستان موفقیت آنها، بارها و بارها گفته شده و در موردش نوشته شده است.
تعریفهای دیگران را که کنار بگذاریم، چارلی مانگر کسی است که پس از چند دهه سرمایهگذاری موفق، امتحانش را پس داده و موفقیت او را علاوه بر کلی شانس، میتوان به مهارتهای خاصش هم نسبت داد. مهارتهایی که مهمترینشان، توانایی یادگیری و بهکارگیری طیف وسیعی از مدلهای ذهنی است. راستش به هیچ وجه بیراه نیست اگر بگوییم که چارلی مانگر، حرفهایترین انسان زنده در استفاده از مدلهای ذهنی است. و راستش همین تاکید او بر مدل ذهنی است که کنجکاوی من را بیشتر کرد و نتیجه آن هم مقالهای است که در ادامه میخوانید.
از مغازه بافِتها تا وکالت
چارلز توماس مانگر در سال ۱۹۲۴ متولد شد. کمتر از ده سال بعد و در کودکیاش قرار بود بزرگترین بحران اقتصادی آمریکا را تجربه کند و چیزهای زیادی یاد بگیرد. در همان سالها او در مغازهای به نام Buffet & Son کار میکرد. جایی که رئیس مغازه روزی ۲ دلار به آنها حقوق میداد و سپس از آنها میخواست که آخر وقت هر روز، ۲ پنی برای پرداخت هزینههای حمایت اجتماعی پرداخت کنند. هر روز هم بالای منبر میرفت و تفکرات شیطانی سوسیالیستی را تقبیح میکرد.
این رئیس، پدربزرگ کسی بود که چارلی قرار بود در آینده به همراه او، یک امپراتوری بزرگ را پایهریزی کند. پس از چند سال که دیگر چارلی در آن مغازه نبود، وارن بافت که ۶ سال از او کوچکتر است، در همان مغازه و پیش پدربزرگش مدتی را کار کرد و بعدها خاطرات مشابهی را به یاد میآورد.
پدر و مادر چارلی، مطالعه کتابها را بسیار ارزشمند میدانستند و همیشه فرزندانشان را به مطالعه تشویق میکردند. آنها همیشه در عیدها برای فرزندانشان کلی کتاب میخریدند و این موضوع باعث شد که علاقه چارلی جوان به کتابها روز به روز بیشتر شود.
چارلی کم کم به ریاضی و بعد به فیزیک علاقهمند شد و برای تحصیل در این رشتهها اقدام کرد اما بعدها تصمیم گرفت که حرفه پدرش را ادامه دهد و به همین خاطر برای خواندن حقوق وارد دانشگاه هاروارد شد. او در حرفه حقوق بسیار خوش درخشید و بعدها شرکت مشاوره حقوقی خودش با نام Munger & Tolles را تاسیس کرد.
برای جذب مشتریان جدید، چارلی همیشه یک نصیحت مهم دارد :
پرونده روی میزتان … پرونده روز میزتان. کاری که دارید را به بهترین شکل ممکن انجام دهید و سپس کارهای بیشتری به سمتتان میآید.
(توییت)
دوباره یک بافِت
هرچند چارلی در حرفه وکالت بسیار موفق بود، اما از همان ابتدا میدانست که یک وکیل ظرفیتهای محدودی دارد و همیشه یک سقف برای او وجود دارد. به همین دلیل علاوه بر وکالت به سرمایهگذاری بر روی کسب و کارهای دوستان و آشنایانش روی آورد و همیشه به دنبال راههای دیگر برای ایجاد جریان درآمدی بود. البته او هیچوقت نصیحت پدربزرگش را فراموش نکرد که به او میگفت همیشه بر روی کاری که پیش رویت است تمرکز کن و کنترل مخارجت را داشته باش.
حرفه وکالت و سرمایهگذاریهای چارلی پس از مدتی اوضاع خوبی پیدا کرده بود و در این میان برای مدیریت داراییهای پدرش مجبور شد که به اوماها برگردد. پس از بازگشت به اوماها، به یک مهمانی دعوت شد که همسایه قدیمیشان و خانواده خواهرش و همینطور شخصی به نام وارن بافت در آن شرکت داشتند.
بعدها مشخص شد که دعوات چارلی و وارن به این مهمانی اتفاقی نبوده و میزبان فکر میکرده که این دو نفر خصوصیات مشترک زیادی دارند و بهتر است که با هم آشنا شوند. توجه چارلی به نام خانوادگی وارن جلب شد، همانجایی که در کودکی در آن کار میکرد. آنها تمام طول آن مهمانی با هم درباره موضوعات مختلف صحبت کردند و متوجه اشتراکات بسیار زیادشان شدند. در نهایت وارن به چارلی پیشنهاد کرد که حرفه وکالت را رها کند و به آن تنها به چشم یک سرگرمی نگاه کند. در نهایت هم همین شد و بدون هیچ قرارداد اولیهای و تنها به اعتبار صحبتهایشان، همکاری این دو نفر آغاز شد و باقی ماجرا را هم که شنیدهایم.
از اینجای قصه به بعد، میخواهیم به داخل ذهن چارلی برویم و ببینیم که او چطور فکر و تصمیمگیری میکند؟
سلطان مدلهای ذهنی
یکی از عجیبترین ویژگیهای چارلی مانگر، استفاده او از تعداد بسیار زیاد مدلهای ذهنی است. مهارتی که او به صورت خودآموز و با مطالعه در زمینههای مختلف به دست آورده است. این مهارت برای او بسیار جدی است. او مدل ذهنی شخصیتهای تاریخی را به قدری خوب میشناسد که با بعضی از آنها دوست است و میتواند آنها را در مقابل هم قرار دهد و نتیجه گفتگو را تصور کند. با این اوصاف بهترین دوست او بنجامین فرانکلین است. به راحتی میتواند مدیران سرمایهگذاری امروزی را در مقابل نیچه قرار دهد و گفتگوی آنها را مجسم کند. همیشه به دیگران توصیه میکند که :
شما باید ایدههای بزرگ رشتههای اصلی را بشناسید و بتوانید از همهی آنها به صورت روزمره استفاده کنید. خیلی از افراد تنها در یک شاخه (مثل اقتصاد) آموزش دیدهاند و سعی میکنند تمام مسائل را با همان حل کنند. به احتمال زیاد این گفتهی قدیمی را شنیدهاید که میگوید : «برای یک مرد با چکش، دنیا به شکل یک میخ است.» این راه احمقانهای برای مواجهه با مسائل است.
به گفته خودش، از بیش از ۱۰۰ مدل ذهنی استفاده میکند. مدلهایی مانند بهره مرکب از ریاضیات، تکامل، ضریب اطمینان از مهندسی و … که تنها بخشی از این کتابخانه بزرگ در ذهن چارلی مانگر هستند.
چارلی به دلیل اینکه هیچیک از راهکارهای موجود را برای کار خود کافی نمیدانست خودش دست به کار شد و سیستم گسترده خودساخته خودش را ایجاد کرد. به گفته خودش تا به امروز هیچ وقت در دورههای آموزش شیمی، اقتصاد، روانشناسی یا کسب و کار شرکت نکرده اما بهتر از هر کسی میتواند از مدلهای موجود در این رشتهها استفاده کند.
سیستم تصمیمگیری او در واقع ترکیبی از منطق، غریزه و شهود است و مانند یک استاد شطرنج سناریوهای مختلف را بررسی میکند و بخش زیادی از این کار به صورت ناخودآگاه انجام میشود و در نهایت به یک پاسخ نهایی میرسد. او آمادگی، صبر، نظم و هدفمندی را از اساسیترین اصول خود میداند. او به هیچ وجه این اصول را کنار نمیگذارد و وسواس عجیبی دارد که نتیجه آن هم سرمایهگذاریهای بسیار اندک او و بافت است. بله درست خواندید. چارلی مانگر و وارن بافت به طرز عجیبی عقیده دارند که یک حرفه سرمایهگذاری موفق تنها از تعداد انگشتشماری سرمایهگذاری موفق تشکیل میشود. چارلی مانگر این روش سرمایهگذاری را Sit on your ass investing نامگذاری کرده است. معادل مناسبی برای این روش سرمایهگذاری نداریم اما دقیقا همانی است که در ذهن شما میگذرد 😉 .
این سرمایهگذاریهای بسیار کم، روی دیگر سکه سیستم تصمیمگیری چارلی مانگر هستند. چیزی که در ادامه با آن آشنا میشویم.
بدانید که چه کارهایی را نباید انجام دهید، کارهای زیادی برای انجام دادن نمیماند
نقل قول ابتدای این نوشته را بار دیگر بخوانید. مطمئنا رگههایی از شوخی را در آن میبینید اما این یک اصل اساسی در زندگی چارلی مانگر است. او در موقعیتهای مختلف، بیشتر به این فکر میکند که از چه چیزی باید دوری کند. در واقع تمرکز او بر روی کارهایی است که نباید انجام دهد.
چارلی عاشق این نقل قول از انیشتین است :
یک نظریه علمی باید تا جای ممکن ساده باشد، اما نه سادهتر از آن.
در واقع تمام تلاش چارلی هم این است که تا جایی که میتواند موقعیتهای پیچیده را به سادهترین شکل ممکن در بیاورد و در عین حال در دام سادهسازی بیش از حد نیفتد. او خیلی وقتها به شوخی میگوید که :
تمام چیزی که من میخواهم بدانم این است که کجا میمیرم. تا هیچ وقت به آنجا نروم.
(توییت)
او با این کار بسیاری از اطلاعات و گزینههای غیر مرتبط و کماهمیت را از ذهن خود خارج میکند و با این کار انرژی خود را برای بررسی گزینههای انگشتشمار باقیمانده صرف میکند. او معتقد است که ابتدا باید به سرعت دنیای بزرگ کارهایی که نباید انجام دهیم را نابود کنیم و کنار بگذاریم و سپس به چیزهایی که باقیمانده، یک حمله چندجانبه و مقتدرانه بکنیم. سپس فقط و فقط وقتی که موقعیتهای نهایی نمایان شدند به صورت قاطعانه عمل کنیم.
پس در واقع روش او این است که ابتدا شاخ و برگهای اضافی را تا جایی که میتواند کوتاه میکند و از میان گزینههای باقیمانده دست به انتخاب نهایی میزند (گاهی هیچ چیزی باقی نمیماند) و پس از انتخاب، با تمام توان دست به کار میشود. تعداد سرمایهگذاریهای بسیار کم (به نسبت چند دهه فعالیت) که در هر کدام از آنها سرمایهگذاری سنگینی انجام شده شاهدی بر این روش چارلی مانگر است.
اما چارلی مانگر همیشه پس از تصمیم نهایی عمل نمیکند. همانطور که گفتیم یکی دیگر از اصول او صبر کردن است. او حاضر است که سالها صبر کند تا موقعیت مناسب برای اقدام نهایی فرا برسد. وقتی که موقعیت مناسب ایجاد شد، او با قطعیت بالا و تمام توان وارد عمل میشود.
یک بیزینس عالی با قیمت خوب، بهتر از یک بیزینس خوب با قیمت عالی است
چارلی مانگر به جای ارزیابی صرف صورتهای مالی، هر کسب و کار را داخل اکوسیستمی که در آن قرار دارد بررسی میکند و علاوه بر این، شرایط داخلی و نحوه کارکرد بیزینس را هم مورد بررسی قرار میدهد. او به دنبال کسب و کارهایی است که ساده و قابل فهم باشند، مزیت رقابتی قدرتمندی داشته باشند و بتوانند چندین نسل و در تمامی شرایط دوام بیاورند.
او همیشه تاکید میکند که بررسی صورتهای مالی اگر همه اطلاعات درست باشد، تازه اول راه است. عوامل متعددی که او به بررسی آنها میپردازد شامل رابطه با تامینکنندگان و مشتریان، تاثیر تغییر تکنولوژی، مقیاسپذیری، شرایط کنونی و آینده قانونگذاری، قدرت قیمتگذاری، ریسکهای پنهان و نقاط ضعف و … میشود. او به مزیتهای رقابتی و استراتژیک در تمامی جوانب کسب و کار، بیش از هر چیز دیگری اهمیت میدهد. از نظر چارلی مانگر :
مزیتهای رقابتی مانند «خندق» عمل میکنند. شرکتهای برتر، خندقهای عمیقی دارند که هر روز عریضتر میشود و از آنها محافظت میکند.
(توییت)
علاوه بر این، چارلی مانگر به نیروهای تخریبگر رقابتی بسیار اهمیت میدهد. نیروهایی که مزیت رقابتی یک کسب و کار را در طولانی مدت تحت تاثیر قرار میدهند. او میداند که کسب و کارهای بسیار بسیار کمی هستند که بتوانند طی چندین نسل دوام بیاورند.
در نهایت، او به سراغ عوامل داخلی یک کسب و کار میرود و سعی میکند ارزش ذاتی آن کسب و کار را به دست بیاورد. ارزش آن کسب و کار در مقابل قیمتی که پرداخته میشود از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است و در واقع هدف از تمام مراحل قبلی، رسیدن به این مقایسه است. در این مورد معروف است که چارلی همیشه نقل میکند :
یک بیزینس عالی با قیمت خوب، بهتر از یک بیزینس خوب با قیمت عالی است.
(توییت)
برای چارلی مانگر بسیار مهم است که یک کسب و کار با ارزش بسیار بالا را با یک قیمت منصفانه و خوب معامله کند. در واقع تمرکز او صرفا بر قیمت خوب و قدرت چانهزنی نیست، وگرنه چه دلیلی داشت که به بررسی مزیتهای رقابتی ماندگار در طول نسلهای مختلف بپردازد.
وقتی که تمام مراحل بالا انجام شد، گزینههای بسیار کم و انگشت شماری باقی میماند و راستش خیلی وقتها هم هیچ گزینهای باقی نمیماند. وقتی که گزینه نهایی برای سرمایهگذاری مشخص شد، چارلی عجلهای برای خرید از خود نشان نمیدهد. تازه همه چیز شروع شده. او در انتظار یک موقعیت مناسب مینشیند و گاهی سالها صبر میکند تا یک موقعیت مناسب برای معامله مورد نظر پیدا شود و وقتی که زمان مناسب فرا برسد، او لحظهای درنگ نمیکند.
نتایج مهم نیستند، مهم این است که …
و اما در نهایت، خیلی چیزها در کنترل شما نیستند. ممکن است شما تمام تلاش خودتان را بکنید اما اتفاقاتی بیفتد که همه چیز را تغییر بدهد. ممکن است پس از ماهها ارزیابی و سالها انتظار، با یک اتفاق غیر منتظره همه چیز دود شود و به هوا برود. قوهای سیاه همه جا هستند. در واقع نتایج متوسط و بد، در دنیای چارلی مانگر و وارن بافت هم پذیرفته شده هستند و قابل بخشش. اما نداشتن آمادگی و تصمیمهای بد به هیچ وجه قابل بخشش نیستند. نتایج در کنترل شما نیستند، اما آماده بودن و تصمیمگیری خوب چیزهایی هستند که کاملا در حوزه اختیار شما قرار دارند.
بهتر است این نوشته را با نقل قولی که چارلی مانگر بسیار آن را دوست دارد به پایان ببریم. چیزی که خلاصه چندین دهه فعالیت اوست و شاید بتوان گفت جان کلام این سری مدل ذهنی است :
مهم نیست که چه کارتهایی دارید، مهم این است که چطور با آنها بازی میکنید.
(توییت)
پ.ن : هشدار!
دوست دارم به سبک نویسنده کتاب Poor Charlie’s Almanack به خواننده این مطلب هشدار جالبی را بدهم. هشداری که برای تمام پستهای سری مدل ذهنی صادق است :
با توجه به پیچیدگی رویکردهای چارلی مانگر، مطالبی که مطالعه کردید دستورالعمل سرمایهگذاری موفق نیستند و تنها گزارشی از چیزی است که ما به عنوان ناظر بیرونی میبینیم. این مطالب تنها از این جهت گفته شد که با یک دید اولیه مناسب، به منابع و سخنرانیهای چارلی مانگر مراجعه کنید و با شناخت بهتری به بررسی مدل ذهنی او بپردازید.
منبع : کتاب Poor Charlie’s Almanack
4 دیدگاه On قسمت دوازدهم سری مدل ذهنی : چارلی مانگر، سلطان مدلهای ذهنی
پینگ بک: آدمهای «حکیم» در نظر من چه ویژگیهایی دارند؟ - بابک یزدی ()
خیلی فوق العاده بود . مرسی امین عزیز .
پیشنهاد من بعد از خواندن این پست دیدن مستند وارن بافت هست .که در آن جا نقش چارلی مانگر هم به داستان اصلی وصل خواهد شد .
شبیه خوردن یک ساندویچ به همراه کوکاکولا میمونه 🙂
پینگ بک: لینکهای هفته (437) – گزارهها ()
پینگ بک: منتخبی از محتوای منتشرشده در فضای وب (47) | یادداشتهای حسین قربانی ()