معمولا وقتی صحبت از استارتاپ و اکوسیستم استارتاپی میشود، نام چند نفر بیشتر از دیگران به چشم میخورد. بدون شک یکی از این اشخاص پل گراهام، موسس شتابدهنده Y Combinator است. شتابدهندهای که در پورتفولیو خود استارتاپهایی مانند Dropbox و Airbnb را دارد و نقش بسیار موثری در ترویج فرهنگ استارتاپی و معرفی افراد و مجموعههای موثر به اکوسیستم استارتاپی داشته است.
پل گراهام از آن دسته افرادی است که شاید بتوان گفت در تمامی محافل استارتاپی سیلیکون ولی به او استناد میکنند و یک جورهایی پیر این اکوسیستم به حساب میآید. در دهه ۹۰ شرکتی به اسم ViaWeb را به همراه دو نفر از دوستانش تاسیس میکند. شرکتی که ارائه دهنده یک وب اپلیکیشن است. هرچند وب اپلیکیشن در آن زمان هنوز تعریف نشده بود و آنطور که پل گراهام دوست دارد به شوخی بگوید، تنها دلیلی که یک نرمافزار را بر بستر وب طراحی کردند این بود که تنبلتر از آن بودند که بخواهند نحوه نوشتن نرمافزار برای ویندوز را یاد بگیرند. هرچند این طعنه به ویندوز به خاطر شخصیت هکرمعابانه پل گراهام است که بسیار دوست داشتنیاش کرده. شرکت ViaWeb در نهایت به یاهو فروخته میشود و پل گراهام که حالا میلیونر شده شتابدهنده YC را تاسیس میکند. شتابدهندهای که به قول پل گراهام یکی از مهمترین کارهایش این است که چیزهایی را به تیم موسس استارتاپ بگویند که آنها قبول نمیکنند اما پس از مدتی دست از پا درازتر برمیگردند و میگویند ما اشتباه کردیم که به حرفتان گوش ندادیم.
یکی از ویژگیهای دوست داشتنی پل گراهام وبلاگ نویسی اوست. مقالات او بیشتر حول موضوعات اقتصاد و کارآفرینی است و منبع بسیار جذابی برای یادگیری به شمار میرود. پاتریک کالیسون که در قسمت اول سری مدل ذهنی به سراغ او رفتیم معتقد است که مقالات پل گراهام یک معدن طلا هستند.
نظر من را هم بخواهید، فکر میکنم به جای نشستن پای صحبتهای تمامی فعالان و غیر فعالان استارتاپی و مطالعه کتابهای این حوزه، اگر تنها مقالات پل گراهام را مطالعه کنیم و در عمل راه اندازی یک استارتاپ را با حضور یک کاسب بازاری به عنوان مربی تجربه کنیم خیلی چیزهای بهتر و بیشتری یاد میگیریم 😊
در این قسمت از سری مدل ذهنی میخواهیم به سراغ یکی از مقالات نسبتا قدیمی پل گراهام برویم که ۱۵ سال پیش نوشته شده اما هنوز هم حرفهای تازهای برای گفتن دارد و ما را با تفکر پشت سبک زندگی استارتاپی آشنا میکند. عنوان این مقاله چگونه ثروت بسازیم؟ یا How to Create Wealth است. مقالهای که با یک سوال بسیار ساده شروع میشود.
۱. برای پولدار شدن چه کار میکنید؟
گول عنوان را نخورید. به هیچ وجه با یک مقاله زرد طرف نیستیم. فقط به مطالعه ادامه دهید تا از پاسخ به این سوال که کار اصلی مقاله است لذت ببرید.
پاسخ کوتاه به سوال بالا از نظر پل گراهام یک چیز است : پیوستن به یک تیم استارتاپی. هرچند راههای دیگری مانند ازدواج با یک فرد ثروتمند یا رسیدن یک ارث بزرگ به شما هم وجود دارد اما یکی از مطمئنترین و البته پر ریسکترین راهها همین پیوستن به تیم استارتاپی است.
بیایید یک محاسبه ساده انجام بدهیم. فرض کنید شما در تمام طول عمر حرفهای خود قرار است که ۱ میلیارد تومان حقوق بگیرید. اما این مقدار پول را در طول ۳۰ سال به شما میدهند. حالا ممکن است بگویید که من دوست دارم در عرض ۵ سال به اندازه ۳۰ سال کار کنم اما این ۵ میلیارد تومان را در طی همین ۵ سال دریافت کنم. پس دست به کار میشوید و چند برابر بیشتر از یک کارمند معمولی کار میکنید و اگر همه چیز خوب پیش برود در عرض ۵ سال شما ۵ میلیارد تومان پولدارتر میشوید.
در واقع استارتاپ یک سیستمی است که شما با استفاده از آن زندگی حرفهای طولانی خود را در چند سال جمع میکنید. حالا ممکن است برای یکی از ۵ میلیارد تومان زیاد باشد و برای یکی کم باشد اما اگر به نظر شما این مقدار زیاد است باید این را هم در نظر داشته باشید که ما از کاری صحبت میکنیم که ممکن است سلامت شما را به خطر بیندازد و در طول این مدت شما هیچ تفریحی هم نخواهید داشت. یعنی برای به دست آوردن این ۵ میلیارد، شما باید بتوانید دردی به همین اندازه را تحمل کنید.
۲. اعداد نجومی را فراموش کنید
معمولا در جمعهای استارتاپی برای برانگیختن شور و شوق افراد مثال بیلگیتس و جف بزوس و ایلان ماسک زده میشود. اما به عقیده پل گراهام بهتر است که یک بار برای همیشه این مثالها را فراموش کنیم. چراکه این افراد بیشتر استثنا هستند.
بیایید بیل گیتس را در نظر بگیریم. بیل گیتس یک کارآفرین فوقالعاده باهوش بود و بدون شک در موفقیت مایکروسافت نقش بسیار پررنگی داشت. اما این را هم نمیتوانیم انکار کنیم که اگر فقط یک نفر از شرکت IBM عقل در سرش بود، قرارداد مایکروسافت و IBM به این شکل بسته نمیشد. اگر قرارداد با IBM نبود باز هم مایکروسافت شرکت بسیار موفقی بود اما نه در این ابعاد. کارآفرینانی که ما داستان زندگی آنها را در اخبار میخوانیم و بسیار معروف هستند، باهوش و پرتلاش و در عین حال بسیار خوش شانس هستند.
۳. یا پولدار میشوید و یا هیچ
بله همینقدر خشن و وحشیانه. شما استارتاپ راه میاندازید که با خلق ثروت پولدار شوید. با خودتان میگویید به جای روزی سه ساعت کار مفید، میخواهم حداقل ۱۵ ساعت کار مفید داشته باشم و تازه هیچ تعطیلاتی هم نخواهم داشت. اما در عوض پس از ۳-۴ سال استارتاپم را میفروشم و کلی پول به جیب میزنم. اما آنقدرها هم مطمئن نباشید. به فرض اینکه شما تمام تلاشتان را بکنید در نهایت ممکن است که نتوانید در رقابت جان سالم به در ببرید و فضای رقابت کسب و کار معمولا صفر و صدی است. از میان تمام فروشگاههای آنلاین ایران، یکی دیجیکالا شد. بقیه در حال دست و پا زدن هستند. این اتفاق در حوزههای دیگر هم میافتد. عبارت Winner Takes it All یا برنده صاحب همهچیز میشود در این مورد دقیقا صدق میکند. ممکن هم هست که به کل نیاز مشتری را به اشتباه تشخیص بدهید و به هر دلیل دیگری شکست بخورید.
اگر میانگین درآمد موسسان استارتاپی ۳۰ برابر یک کارمند معمولی باشد به احتمال زیاد میانه نزدیک به صفر خواهد بود. یعنی تعداد بسیار کمی ۱۰۰ برابر درآمد خواهند داشت و تعداد بسیار زیادی هیچ درآمدی نخواهند داشت. میخواهم بگویم که با اینکه شما ریسک میکنید و سرمایهگذاری عظیمی انجام میدهید، دلیلی ندارد که سرمایهگذاری شما بدون ریسک باشد. انتخاب با شماست. یا به دریافت یک میلیارد در طول ۳۰ سال با تضمین بالا رضایت دهید و یا با ریسک بالا وارد گود شوید و با احتمال ۱۰ درصد برای دریافت همان یک میلیارد در طول ۳ سال اقدام کنید.
۴. ثروت را با پول اشتباه نگیرید
این بخش از صحبتهای پل گراهام بسیار رنگ اقتصادی به خود میگیرد. به نظر او برای خلق ثروت، ما باید با مفهوم آن آشنا شویم و نباید ثروت و پول را با هم اشتباه بگیریم. ثروت همیشه وجود داشته و چیزی است که ما میخواهیم داشته باشیم. اما پول یک اختراع جدید بشر است که تنها چند قرن قدمت دارد.
ما خانه، ماشین، مسافرت، خوراک، پوشاک و … میخواهیم. اینها ثروت هستند. اما پول یک ابزار است که ما با استفاده از آن به اینها میرسیم. برای درک بهتر این موضوع فرض کنید که با صدها میلیارد تومان پول در یک بیابان بودید و هیچ کس دیگری هم در آنجا نبود. این پول به خودی خود هیچ ارزشی ندارد و نمیتواند برای شما غذا و سرپناه تهیه کند.
پول نتیجه تخصص است. در یک جامعه پیشرفته که هر کس در یک چیز تخصص دارد، شما برای رسیدن به هر چیزی باید چیز دیگری را که در آن تخصص دارید را عرضه کنید. فرض کنید در یک روستا یک نفر سیبزمینی میکارد و یک نفر هم لباس میدوزد یک نفر هم گوشت میفروشد. خیاط میتواند یک دست لباس به کشاورز بدهد و از او مقداری سیبزمینی بگیرد که هم ارزش لباس است. حالا ممکن است که خیاط به این همه سیبزمینی نیاز نداشته باشد و برای خرید گوشت از باقیمانده سیبزمینیها استفاده کند. این مبادلات با افزایش کالاها و اشخاص بسیار پیچیده میشود و نیاز به یک چیز واحدی که مبادلات با آن انجام شود را زیاد میکند.
پول به این دلیل خلق شد که این مبادلات را سادهتر کند. ما به جای تعویض کالاها با هم یک چیزی تعریف میکنیم به اسم ریال که وجود خارجی ندارد. ارزش این ریال یک دهم هر کیلو سیب زمینی و یک صدم هر کیلو گوشت و یک پنجاهم لباس است. حالا دیگر برای خرید لباس پنجاه ریال میدهیم و برای خرید یک کیلو گوشت هم ۱۰۰ ریال میدهیم.
اما اینها چه اهمیتی دارد؟ چرا ما انقدر به پول افراد نگاه میکنیم؟ و سوالاتی از این دست.
پول افراد مشخص میکند که آنها توانایی به دست آوردن چه ثروتهایی را دارند. علاوه بر این، چیز مهمتری که پول افراد مشخص میکند این است که ثروتی که خلق کردهاند چقدر برای جامعه ارزشمند بوده. هرچند تمامی اینها فرض را بر این گذاشته که پول تنها در ازای تخصص به افراد برسد. اما به اصل داستان توجه کنید.
برای کارآفرینی باید توجه داشته باشیم که کار ما خلق ثروت است. یعنی در ازای خلق ثروت میتوانیم پولی به دست بیاوریم که با آن ثروتهای دیگر را از آن خود کنیم. بگذارید یک مثال بزنیم. فرض کنیم که شما یک خانه قدیمی دارید. اگر دیوارهایش را رنگ بزنید، مقاومسازی انجام دهید و کمی به دکوراسیون داخل آن برسید قیمت این خانه بیشتر میشود. در این حالت شما یک ثروت خلق کردهاید و میتوانید خانه خود را گرانتر از قبل بفروشید. حالا نه تنها شما سود میکنید، بلکه کل جامعه هم از این کار نفع میبرد.
یک توسعهدهنده نرمافزار هم با کد زدن، ثروت خلق میکند. چون چیزی را تولید میکند که نیاز به آن وجود دارد و پیش از این وجود نداشته است. یک تولیدکننده محتوا هم به همین شکل.
۵. چرا بهتر است که در یک استارتاپ کار کنیم
پل گراهام به نکته جالبی اشاره میکند. او میگوید سعی کنید شغلتان طوری باشد که قابل اندازهگیری و دارای نفوذ باشد. قابل اندازهگیری یعنی شما بتوانید به مدیر خود بگویید من میخواهم از فردا ۵ برابر بیشتر کار کنم این ۵ برابر کار بیشتر شما، ۵ برابر آورده سازمانتان را بیشتر کند. حالا شما میتوانید از مدیرتان انتظار داشته باشید که حقوق شما را هم ۵ برابر بیشتر کند. قدرت نفوذ هم به این معنی است که تصمیمات شما از تاثیر بالایی در سازمان برخوردار باشند. برای مثال مدیر یک سازمان جایگاه اهرمی دارد، بازیگر نقش اول یک فیلم هم همینطور. نقش مدیر در یک سازمان بسیار کلیدی است و تصمیماتش میتواند یک سازمان را موفق یا نابود کند. البته شغلهای اهرمی چالشهای خودشان را هم دارند. تصمیمات اشتباه یک مدیر تنها حقوقش را کاهش نمیدهد، در صورت اشتباه فاحش یا تکرار شدن اشتباه این مدیر باید برای همیشه با شرکت خداحافظی کند و یا شرکت هم نابود میشود و هیچ چیز به این مدیر نمیرسد. بازیگر نقش اول فیلم هم به همین صورت است. در صورت بازی بد، فیلم فروشی نخواهد داشت و یا او اخراج خواهد شد.
حالا فرض کنیم که شما میخواهید در یک شرکت بزرگ کار کنید. یکی از بزرگترین مشکلات شرکتهای بزرگ این است که به سختی میتوان ارزش کار هر کس را مشخص کرد و در نهایت یک تخمین از این ارزش میتوان داشت. یک شرکت اتومبیل سازی را در نظر بگیرید. طراح، سازنده، توسعهدهنده سیستم الکترونیکی و دهها نقش دیگر کنار هم جمع شدهاند تا این اتومبیل را تولید کنند. در نهایت نمیتوان گفت که سهم هر یک در فروش این اتومبیل چقدر بوده. هرچند نیروهای فروش مستثنی هستند. علاوه بر این گروههای بزرگ یک مشکل دیگر هم دارند. در گروههای بزرگ، عملکرد شما به صورت مستقل قابل اندازهگیری نیست و علاوه بر این توسط کندترین فرد گروه و اعضای دیگر سرعت شما کم میشود. عملکرد شما با عملکرد کل اعضای گروه میانگینگیری میشود و اگر شما بازدهی بالایی داشته باشید در نهایت به اندازه متوسط گروه دریافتی خواهید داشت.
راه حل این است که در گروهها و شرکتهای بسیار کوچک کار کنید. هرچقدر که سایز گروهها کوچکتر شود اندازهگیری عملکرد شما هم راحتتر میشود. در یک استارتاپ سه نفره، شما میتوانید به راحتی به مدیر خود بگویید که میخواهید ۱۰ برابر بیشتر کار کنید و میخواهید که در ازای آن دستمزد ۱۰ برابری هم بگیرید. در این حالت مدیر شما در واقع مشتری شماست. شما به مشتریان خود خدمات و ارزش بیشتری تحویل میدهید و بازخورد مشتری شما هم مشخص میکند که آیا این تلاش شما در جهت درستی بوده یا نه. اگر تلاش ۱۰ برابری شما، واقعا ۱۰ برابر ارزش ایجاد کرده باشد، شما هم به همان اندازه سود میکنید. هرچند در گروههای کوچک و استارتاپی هم باید حواستان باشد که اعضای دیگر ضعیف نباشند و سرعت شما را کم نکنند.
۶. در باب تکنولوژی و قدرت آن
تکنولوژی یعنی روش انجام دادن کارها. وقتی روش جدیدی برای انجام یک کار پیدا میکنید یعنی یک ارزش جدید خلق کردهاید و این ارزش متناسب با تعداد افرادی است که میتوانند از این روش استفاده کنند. رستورانهای مک دونالد را در نظر بگیرید. مک دونالد یک شیوه جدید در صنعت رستورانداری ایجاد کرد. سیستمی که به راحتی همه جا قابل اجرا بود. والمارت هم روش جدیدی در فروشگاههای خردهفروشی فیزیکی ایجاد کرد.
در واقع فرق یک استارتاپ با یک سلمانی و خواروبار فروشی در همین جاست. یک استارتاپ به دنبال ایجاد تکنولوژیهای جدید است و راههای جدیدی برای انجام کارها پیدا میکند.
از این نظر استارتاپها مزیت مهمی نسبت به شرکتهای بزرگ دارند. شرکتهای بزرگ نمیتوانند سود حاصل از توسعه تکنولوژی جدید را به خوبی میان تیم توسعه دهنده توزیع کنند. اما همانطور که در بخش قبل توضیح دادیم استارتاپها راحتتر و شفافتر میتوانند این توزیع ثروت را انجام دهند که انگیزه بهتری برای افراد ایجاد میکند.
توصیههای پل گراهام در این مقاله بلند به همین موارد محدود نمیشود و پیشنهاد میکنم در صورتی که به این موضوع علاقه دارید، این مقاله و مقالات جالب دیگر پل گراهام را هم مطالعه کنید. در این مقاله، موضوعات مختلف دیگر، مانند نحوه رقابت با شرکتهای بزرگ، نکاتی در مورد فروش استارتاپ و نگاه استارتاپها از منظر اقتصاد کلان و سود آنها برای کشورها نیز مطرح شده است.
مطلبی که مطالعه کردید، از سری پستهای مدل ذهنی استارتاپی بود. در این سری سعی میکنم مدل ذهنی افراد، ایدهها و مفاهیمی که به هر دلیل کمتر به آنها پرداخته شده است اما به نظرم ارزش بسیار زیادی دارند و باید از آنها آموخت را معرفی کنم. برای مطالعه بقیه پستهای این سری میتوانید روی هشتگ زیر کلیک کنید :
همچنین برای آشنایی بیشتر با مدل ذهنی پل گراهام میتوانید مقالات شخصی او در این آدرس را مطالعه کند.
اگر به نظر شما این مطلب مفید بود و آن را دوست داشتید، میتوانید از راههای زیر به من قوت قلب بدهید :
- آن را با دوستان خود به اشتراک بگذارید (به خصوص توییتر)
- نظر خودتان را بنویسید
- اگر شخص خاص یا مفهوم جالبی را میشناسید که مناسب سری مدل ذهنی است به من معرفی کنید تا در آینده به آن بپردازم.
1 دیدگاه On سری مدل ذهنی (قسمت چهارم) : پل گراهام، حکیم استارتاپی
مطلبی که ارائه کردین عالی بود و تجربه یک حس بسیار عالی را برای من در امروز ایجاد کرد.