پ.ن : بعد از اینکه این پست را نوشتم به سرعت در صدر لیست اکثر نتابج گوگل مرتبط با تمام کلمات کلیدی مرتبط با این سریال شد. این توفیق اجباری باعث شد که ورودیهای زیادی از طریق این کلمات بگیرم که احتمالا فکر میکردند من منتقد فیلم هستم اما چون نبودم نرخ خروج از سایتم بسیار زیاد شد. تصمیم گرفتم تمام کلمات کلیدی مرتبط با نام سریال به جز اوایل متن را تغییر دهم تا شاید گوگل دست از سر من بردارد. اگر شما هم با جستجوی نام این سریال در گوگل به سایت من رسیدهاید باید به شما بگویم که من منتقد فیلم نیستم و بلاگم هم مرتبط با موضوعات فیلم و سریال نیست. متاسفانه تولید محتوای مرتبط با این سریال به قدری ضعیف بوده که من (تا این لحظه یعنی ۲ آذر ۱۳۹۷) به راحتی و بدون هیچ تلاشی رتبه ۱ را گرفته ام و گوگل تشخیص داده که بهترین محتوا برای این سریال را اینجا میتوانید پیدا کنید. امیدوارم حداقل از همین یک پست لذت ببرید.
در این پست میخواهم در مورد یکی از بهترین سریالهایی (در واقع بهترین) که در عمرم دیدهام بنویسم. این که چرا انقدر این سریال دوست داشتنی است و چرا کسانی که به نکات فنی و حاشیهای نگاه میکنند هیچ چیزی از این سریال و دلیل محبوبیتش نمیفهمند و در آخر این که چرا فکر میکنم باید هر کسی این سریال را ببیند.
سریالی که میخواهم در موردش صحبت کنم The Wire نام دارد. ترجمهاش یک چیزی مثل شنود میشود در فارسی. داستان هم در شهر بالتیمور اوایل قرن ۲۱ اتفاق میافتد که دپارتمان پلیس این شهر در حال نبردی خیابانی با دلالان مواد مخدر و گروههای گنگستری است.
از اینجا به بعد تضمینی نمیکنم که هیچ بخش از این داستان را اسپویل نکنم، اگر خیلی برایتان مهم است که داستان لو نرود میتوانید از بخش پایان اسپویل به بعد را مطالعه کنید.
از همان سکانس اول شروع سریال میتوانید بفهمید که این سریال مخصوص شما هست یا نه. همانجایی که جیمی مکنالتی با یکی از شاهدین در صحنه جرم صحبت میکند و از همانجایی که موزیک شروع سریال پخش میشود : «اگر در بهشت راه میروی، بهتره حواست به پشت سرت باشد… »
سریالهای مختلف ریتمهای متفاوتی دارند. بعضیها با هیجان زیادی شروع میشوند و کم کم ریتمشان آرام میشود. بعضیها با هیجان شروع میشوند و ادامه پیدا میکنند و معمولا هم نمیتوانند آن سطح از هیجان اولیه را نگاه دارند. بعضیها هیجانشان بیشتر و بیشتر میشود. بعضیها روند عادی پیش میگیرند و مخاطب را عادت میدهند که یک جاهایی منتظر اتفاقات عجیب و غریبی باشد. مثل گیم آو ترونز که شما کل فصل را نگاه میکنید به امید ۳ قسمت آخر و بیشتر بودجه سریال هم روی همان قسمتهای آخر خرج میشود.
این سریال اما ریتم خودش را دارد. هیچ قسمتی ریتمش آنچنان فرقی با قسمت قبلی و بعدی ندارد. میخواهد قسمت اول فصل باشد یا قسمت آخر. داستان با ریتم معمول خودش پیش میرود. مثل زندگی معمولی. بعضی جاها خیلی امیدوار میشوید که اتفاقات هیجان انگیزی بیفتد ولی خیلیجاها حتی قهرمانان داستان هم گند میزنند و داستان خوب پیش نمیرود.
نویسنده داستان شخصی است به اسم دیوید سایمون. کسی که خودش مدت زمان زیادی را در بالتیمور زندگی کرده و از نزدیک شاهد فعالیت گروههای مختلف گنگستری و دلالان مواد مخدر در آنجا بوده است. شناخت خوبی هم نسبت به ساختارهای دولتی و بروکراسیهای اداری دارد و این شناخت را میتوانید در مینیسریال دیگر او با نام Show Me a Hero یا یک قهرمان نشانم بده ببینید.
دیوید سایمون به خوبی بازیگران و ذینفعان مختلف ماجرا را در داستانش قرار داده است. مدارس و سیستم آموزشی، نیروهای پلیس شهری، نیروهای اف بی آی، مقامات بلندپایه پلیس، شهرداری و دستگاه عریض و طویل آن، سناتورها و افراد دولتی دیگر، دلالان و فروشندگان مواد مخدر در سطح شهر، گروههای گنگستری و افراد در راس هرم آنها، نیروهای گمرکی و باربری و کنترل بار، روزنامهنگاران، دستگاه قضایی، لابیگران و خیلیهای دیگر.
بعد از تشخیص خوب بازیگران صحنه، نوبت به دینامیک روابط این بازیگران میرسد. این که هر کسی منافع خود را دارد و این منافع متفاوت و گاه همراستا باعث به وجود آمدن جریانهایی میشود که داستان را به پیش میبرد.
گروههای پلیس شهری به دنبال دستگیر کردن افرادی هستند که مدرکی دال بر فعالیت غیرقانونی آنها وجود دارد. خلافکاران کم سن و سالی که تجربه چندانی هم ندارند به زندان میافتند و تازه در زندان کلی معلم خلافکاری هستند که تجربهشان را به نسل بعدی انتقال میدهند و اصلا زندان رفتن لازمه فعالیت در گروههای گنگستری است و یک افتخار به حساب میآید. خلافکارانی که از زندانهای نسبتا سبک باز میگردند تبدیل به افراد با تجربهای شدهاند که آماده قبول مسئولیتهای بزرگتر هستند. پس عملا دستگیری بیشتر باعث کم شدن خلاف و اعمال غیر قانونی نمیشود بلکه تنها شکل آن را تغییر میدهد و نامحسوسترش میکند.
سناتورها و سیاستمداران و لابیگرانی که در این سریال با پول بادآورده گنگسترهایی که خواهان ورود به دنیای پرزرق و برقشان هستند هرکاری که دوست دارند انجام میدهند و در آخر هم در حد مارتین لوتر کینگ مقدس میشوند و وکلایی که کلی راز مگو برای روز مبادا نگه میدارند تا برای بیرون نگاه داشتن خلافکاران اصلی استفاده کنند و حقالزحمههای بیشتر بگیرند.
وایر از این نظر داستان این است که چرا نمیشود؟ اما نویسنده زیرک، گاهی داستانهایی را تعریف میدهد تا نشان بدهد چطور ممکن است هرچند با احتمال کم بشود؟ و این که چه میشود که نمیشود که بشود!
در این فضا گروهی از بهترین پلیسها در حال تعقیب گسترده یکی از بزرگترین باندهای مواد مخدر بالتیمور هستند و موفق به دریافت مجوز شنود آنها شدهاند. اما این داستان، داستان قهرمانها نیست.
The Wire داستان سیستمها و ساختارها است. این که سیستمها و ساختارهای فاسد چطور همه چیز را میبلعند. این که هرچقدر هم نیات خوبی داشته باشید در این سیستمها صدایتان خفه میشود. این که شاید در کوتاه مدت دستاوردی هرچند کوچک داشته باشید اما در میانمدت همهچیز تعدیل میشود و هیچ چیز تغییر خاصی نمیکند. شاید چندتا اسم عوض شود. اما شاید و تنها شاید در بلندمدت بتوانید امید داشته باشید تغییراتی رخ بدهد.
شاید به همین خاطر است که حتا در آخر سریال هم به هیچ وجه نمیتوانید انتظار این را داشته باشید که اتفاق خارقالعادهای بیفتد اما میدانید که با یک پایان شاهکار طرف هستید.
شخصیتهای سریال از شخصیتهای واقعی الهام گرفتهاند و داستانها و سرنوشتهای جالبی دارند. شاید گیم آو ترونز به غیرمنتظرهترین پایانها برای شخصیتهای اصلیاش معروف باشد اما شاید لقب ابزوردترین پایانها را بشود به این سریال داد. شخصیتهای داستان به هیچ وجه به عنوان قهرمان به مخاطب قالب نمیشوند. کثافتکاریهای خودشان را دارند. ناگهان تغییر نمیکنند. هر لحظه ممکن است زیر پایشان بلغزد. جایی هم که نزدیک به قهرمانبازیشان میشود آنقدر در گذشتهشان پایشان گیر است که نمیتوانند خیلی قهرمانبازی در بیاورند. اما شاید از یک نظر بتوان گفت که این داستان قهرمان دارد. اما نه یکی. قهرمانهای این داستان بیشتر از یک نفر هستند اما بیشمار نیستند. قهرمانها کسانی هستند که تسلیم سیستم نمیشوند و دقیقا همینها هستند که امید بلندمدت ما را زنده نگه میدارند.
پایان احتمال اسپویل : )
و اما در آخر پیشنهاد میکنم که این سریال را ببینید. حتی اگر سریال نمیبینید. حتی اگر فکر میکنید که وقت ندارید. اما وقتی که به سراغ این سریال میروید انتظار نداشته باشید که یک سری سکانسهای اکشن هیجان انگیز ببینید. قرار است یک داستان واقعی را بشنوید. از یکی از بزرگترین راویان معاصر. داستان این که چطور سیستمها همه چیز را به زنجیر میکشند و چرا خیلی وقتها نمیشود؟ امیدوارم که از تک تک لحظات این سریال لذت ببرید. سریالی که یک ثانیهاش هم افت نکرد.
اگر این مطلب برایتان جالب بود پیشنهاد میکنم برای آشنایی بیشتر با سیستمها و تفکر سیستمی نگاهی به لینک زیر بیندازید: