گزارشهایی که از حکومتهای تمامیتخواه قرن بیستم به دست ما رسیده، از ارزشمندترین منابع برای فهم این موضوع است که جوامع چطور کار میکنند. مطالعه این گزارشها (البته اگر در یک حکومت تمامیتخواه زندگی نکنید و در هر خط با نویسنده همذاتپنداری نکنید) میتواند دلیل خیلی از اتفاقات را برای شما شفافتر کند و البته سرگرمکننده هم باشد.
یکی از همین دست گزارشها، کتاب شوروی ضد شوروی اثر ولادیمیر واینوویچ است که شامل یادداشتهای کوتاهی از شمایل زندگی در عصر شوروی است (لینک خرید ترجمه کتاب). خوبی کتاب این است که پیش از فروپاشی شوروی نوشته شده و نویسنده با نگاه به گذشته تلاش نکرده تا رویدادها و اثرشان را با آنچه در ادامه قرار بوده اتفاق بیفتد تطبیق دهد.
پاییز سال گذشته که شروع به خواندن این کتاب کردم، دست و دلم به هیچکاری نمیرفت. نه میخواستم بنویسم، نه میتوانستم کار مفیدی کنم، نه غیر از دنبال کردن اخبار لحظه به لحظه و البته خواندن این کتاب توان تمرکز روی چیز دیگری را داشتم. دلیلش هم مشخص بود. انگار این کتاب گزارشی از زندگی روزمره من و امثال من بود. میخواندم که ببینم در نهایت قرار است چه اتفاقی بیفتد. تا اینکه به یک فصل مهم از این کتاب برخوردم.
یک کشف
داستان کوتاه این فصل با معرفی یکی از دوستان نویسنده شروع میشود. دوست ستارهشناسی که در پژوهشکدهای در شوروی، بر روی رفتار اجرام آسمانی مشغول تحقیقات بوده است. دانشمند جوان قصه ما اما هیچ دستاورد بزرگی در رشته خود به دست نیاورده بود. در میان تحقیقات و مشاهده آسمان از دریچه تلسکوپ اما همکاری از آزمایشگاه مجاور با او همصحبت میشد و فضا را کمی عوض میکرد.
حرفهای آنها کاملا خصوصی و فقط بین خودشان بود. همکارش درباره مشکلات و دردسرهای کسانی حرف میزد که در دو حیطه خاص ژنتیک و سایبرنتیک کار میکردند. حکومت شوروی اعلام کرده بود ژنتیک و سایبرنتیک شبهعلمهایی بورژواییاند و از همین رو، هر روز مطالب تند و تهدیدآمیزی علیه دانشمندانی که در این زمینهها فعالیت میکردند، در مطبوعات و در جلسات عمومی ابراز میشد. بسیاری از این دانشمندان…اخراج شدند و حتی کسانی از آنها… دستگیر و به زندان انداخته شدند.
آقای ستارهشناس ما به همه این خبرها، به رغم اینکه برایش فوقالعاده ناخوشایند بودند، گوش داد و پیش خودش فکر کرد: «خدا را شکر که من نه دانشمند ژنتیکم، نه دانشمند سایبرنتیک، بلکه فقط با ستارهشناسی سروکار دارم که خوشبختانه از زمان گالیله تا حالا، هیچکس آن را غیرقانونی اعلام نکرده و به خودش جرئت نداده آن را شبه علم بنامد.»
همکار آزمایشگاه مجاور بارها و بارها از محدودیتها و کارزارهای حکومت مخوف استالین علیه گروههای دیگر برای این دانشمند جوان تعریف کرده بود و با اینکه این اخبار برایش ناخوشایند بود، هر بار با خودش فکر میکرد که «از همه این خطرات میتواند قسر در برود، زیرا شخصا به هیچچیزی علاقه نداشت مگر ستارهشناسی.»
همه چیز عادی بود و مشکلی وجود نداشت به جز یکچیز: او هنوز نتوانسته بود کار مهمی در حوزه تخصصی خودش انجام دهد.
در یکی از همین روزها بود که استالین یک کار بسیار مهم و بزرگ برای بشریت انجام داد. «در مارس ۱۹۵۳ استالین فناناپذیر مُرد. و کمی از این اتفاق نگذشته بود که ناگهان یخها شروع کردند به ذوب شدن.»
آب شدن یخها
برای فهم تاریکی و سردی دوران حکمرانی استالین، کافیاست بدانیم که دهه ۵۰ میلادی پس از مرگ استالین و پیش از شروع محدودیتهای تازه در دهه ۶۰، دوران ذوب یخها نام گرفته است. دانشمند ستارهشناس داستان ما، در این دوران خبرهای جدیدی را از رسانههای حکومتی میشنود مبنی بر اینکه اتهامهایی که در گذشته به گروههای مختلف زده شده بود، به خاطر بازجوییهای بیرحمانه، فاقد اعتبار بودهاند.
«ناگهان احساس کرد انگار تختهسنگی را از روی قلبش برداشتهاند. فهمید که هر اتفاقی که برای ژنتیکشناسان و… افتاده بود ارتباط کاملا مستقیمی با او داشته.
…درست در همین زمان، تراموا از راه رسید اما آقای دانشمند ما هیچ تمایلی نداشت که به روال معمول، به زور راهی به درون تراموای آکنده از مسافر باز کند و بنابراین با پای پیاده عازم محل کارش شد. بهار بود، برفها ذوب و چالهچولههای پیادهرو پر از آب شده بود… که ناگهان نکتهای به ذهن دانشمند ستارهشناس ما خطور کرد یا به قول معروف فکر بکری به سرش زد و دقیقا همان چیزی را فهمید که طی سالهای گذشته نتوانسته بود بفهمد.»
دانشمند داستان ما، کشف بزرگی کرده بود که برایش جوایز و افتخارات زیادی به همراه آورد. کشفی که جرقهای در ذهن نویسنده ایجاد و توجه او را به نکته مهمی جلب کرده بود.
دیوارهایی که فرو میریزند
عصر ذوب یخها آنطور که بعدها مشخص شد، از نظر رشد و پیشرفت علم و فناوری در تاریخ شوروی بیسابقه بود. به نظر میرسد که دانشمند ستارهشناس ما تنها کسی نبود که بخت با او یار بود تا دوران پس از مرگ یک دیکتاتور را تجربه کند و کشف بزرگی انجام دهد. حتی برنامه فضایی شوروی هم در همین دوران شکوفا شد و در سال ۱۹۶۱ اولین انسان به فضا رفت. این رشد انفجاری، اتفاقی نبود. طنز ماجرا آنجاست که «این دستاورد بزرگ تحت رهبری و مدیریت سرگئی کارولیوف، طراح موشک، تحقق یافت؛ مردی که سالهای متمادی را در زندانهای استالین سپری کرده و پس از مرگ او از زندان آزاد شده بود.»
شاید بد نباشد که یک موضوع تلخ و مهم را با هم مرور کنیم که توییت (یا xeet؟) زیر به خوبی آن را خلاصه میکند (+):
به سختی میتوان با گزاره بالا مخالفت کرد. بله، حکومت شوروی علمزدهترین، تخصصگراترین و نخبهمحورترین سیستمی بود که در قرن بیستم وجود داشت. شاید تنها جایی که رقابت تنگاتنگی با این سیستم داشت آلمان نازی بود. جایی که با تکیه بر آخرین تحقیقات کاملا علمی و با توجه به تفاوتهای نژادی انسانها، در پی یک پاکسازی قومی گسترده بودند. اما حقیقت نهفته در این گزارهها این است که اگر علم و هرچیز دیگری از جمله اخلاق، تکنولوژی و … که از دستاوردهای بشر هستند را فراتر از جوامع در نظر بگیریم و آن را محدود به گروه اندکی کنیم، در نهایت نتیجه چیزی جز فاجعه نخواهد بود.
به مثالهای داستان بالا در مورد محدودیت روی علوم ژنتیک و سایبرنتیک برگردیم. استالین شیفته علم و شخصیتهای علمی بود. شخصیتهای (شبه)علمیای وجود داشتند که او احتمالا ارادت فراوانی به آنها داشت. از جمله این شخصیتها لیسنکو (Lysenko) بود که با آزمایشهای عجیبش به این نتیجه رسیده بود که علم ژنتیک چیزی جز یک شیادی نیست. استالین عاشق نظریات او بود و با استناد به آنها علم ژنتیک را بورژوایی میدانست و آن را تقبیح میکرد و محدودیتهای شدیدی برای دانشمندان این حوزه ایجاد کرد. یوتوپیای علمی شوروی، برای اینکه چه چیزی علم هست و نیست، به استناد یک گروه اندک، تعیین تکلیف میکرد.
به عبارت دیگر، حکومت شوروی و در راس آن استالین، برای دستاوردهای غیرمتمرکز بشریت، دیوار میکشیدند. روش علمی و علم که حتی تعریف واحدی در طول تاریخ از آن نمیتوان ارائه داد و با هر پارادایم تعاریف آن عوض میشود، از نظر استالین و رفقا یک چیز ثابت بود و ماموریت آنها در تعریف و حفاظت از آن خلاصه میشد.
شاید توجه بیش از حد این پست به علم شما را گمراه کند. هر چیزی که به واسطه بشریت و جوامع بشری ایجاد شده باشد شامل این موضوع است. از نظر نیچه، علم، مذهب و اخلاق آن سه چیزی بود که زندگی انسان را به تباهی کشیدهاند (مطالعه بیشتر) و احتمالا زمانی که اینها را میگفت اتفاقات قرن بیستم (و احتمالا بیست و یکم) مثل کابوس او را میترساندند.
طبیعت دستاوردهای جوامع بشری، پایینبهبالا (Bottom-up) و توزیعشده است. نیازی به مراقبت ندارد و اتفاقا گروهی که وظیفه خود میداند که به صورت متمرکز از آن نگهداری کند، بیشتر از هر گروه دیگری در راستای تخریب آن قدم بر میدارد. با این تعریف، شاید هیچ حکومتی، به اندازه حکومت علمپرست و علمزده شوروی تیشه به ریشه درخت علم در دنیا نزده باشد. و هیچ حکومتی در تاریخ، بیش از حکومتهای دینی در راندن مردم از دین و مذهب موفق عمل نکرده است. همانطور که گروهی که تنها خود را بر حق میداند معمولا بیشترین حقوق را از جامعه ضایع میکند.
این حکومتها، شروع به ساختن دیوارهای بلند و بلندتر میکنند و تا جایی پیش میروند که همه تعاریف را واژگون میکنند و چیزی که قصد محافظت از آن را داشتند هم فاسد میشود. هدف محافظت از علم و پیشرفت علم بود اما علم در آن جامعه نابود میشود. و در نهایت با رسیدن به هدف نهایی (که از بین رفتن سوژه مورد نظر است) فروپاشی این دیوارها شروع میشود.
همه چیز ارتباط کاملا مستقیمی با ما دارد
این متن در زمانی نوشته میشود که صحبت از چیزی به نام اینترنت در ایران بیشتر شبیه به یک شوخی زشت است و کسب و کارهای اینترنتی به بهانههای مختلف پلمب میشوند. پیشرفتهای هوش مصنوعی و در کل اکوسیستم تکنولوژی، دنیا را وارد عصر جدیدی کرده و در همین حین GDP کشور ما روز به روز در حال کمتر شدن است و در جامعه بینالملل ایران تبدیل به یک کشور خاموش و بیاهمیت شده است.
در این شرایط، صحبت از کارایی و توسعه فردی (اگر به واسطه مهاجرت نباشد) توهمی بیش نیست و مانند دانشمند داستان بالا، بهتر است هرچه زودتر بپذیریم که اتفاقا همه چیز کاملا به ما ربط دارد. حالا شاید مشخص باشد که چرا در هیچ چیز، هیچ حرفی برای گفتن نداریم. تولیدات علمیای که تنها به تعداد مقالات بیکیفیت و ساختگی افتخار میکند، تولیدات اقتصادیای که ایرانخودرو و سایپا به خوبی آن را نمایندگی میکنند و مفاهیمی که به کلی واژگون شدهاند.
به قول نسیم طالب،هیچوقت به کشوری که سلاح هستهای (در این مورد موشک) میسازد، اما هیچ خودرویی صادر نمیکند اعتماد نکنید (+).
پایان یک دوران
دوران تاریک و تلخ اتحاد جماهیر شوروی، بیش از ۳۰ سال است که به پایان رسیده است. اما حکمرانان تمامیتخواه هنوز هم زنده هستند و جوامع زیادی را به خاک و خون کشیدهاند. از خاکستر همان شوروی هم این روزها یک مافیا با یک پدرخوانده ابله برخاسته و مانند اورگها در ارباب حلقهها به دنبال گسترش تاریکی هستند. حداقل میتوان گفت این دوران یخبندان، به طور کامل به پایان نرسیده است.
اگر توانسته باشم در این مطلب شما را ترغیب به خواندن این کتاب کنم، بسیار خوشحال هستم و اگر هم نتوانسته باشم، با چند هزار کلمه دیگر هم کاری از دست من ساخته نیست.
اگر خواستید این کتاب را خریداری کنید، پیشنهاد من خرید و مطالعه از طاقچه است (لینک خرید) و اگر بخواهم یک فصل دیگر را هم توصیه کنم که حتما بخوانید آن هم فصلی است با این نام: ای وای، ای وای (درباره سقوط هواپیمای کُرهای). توضیح بیشتری نیاز نیست.
3 دیدگاه On زمانی که یخها آب میشوند: یک داستان و معرفی کتاب شورویِ ضدِ شوروی
خواندنی بود 🙂
یاد جوکی افتادم که کارگرای معدن توی سریال چرنوبیل میگفتن، با این مضمون:
اون چیه که به بزرگی یک خونهست و سوخت زیادی مصرف میکنه و سیب رو به ۳ قسمت تقسیم میکنه؟ دستگاه ساخت شوروی که ساخته شده تا سیب رو به ۴ قسمت تقسیم کنه!
یاد کتاب «کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم» اسلاونکا دراکولیچ افتادم. حدس میزنم شما هم این کتاب رو خونده باشید چون به همین کتاب مرتبط میشه. چند تا بخش رو تو طاقچه هایلایت کردم که در حد دو سه بخش اینجا مینویسم:
*دموکراسی چیزی نیست که خودش بی هیچ زحمت و تلاشی از راه برسد. چیزی است که باید برای به دست آوردنش جنگید. و همین است که راه رسیدن به آن را دشوار میکند.
*درست بعد از سرنگونی حکومت چائوسکو در رومانی، در دسامبر ۱۹۸۹، گزارشی در روزنامه خواندم درباره زندگی در بخارست.ماجرای مردی بود که برای اولین بار در زندگیاش موز خورده بود. پیر بود، کارگر بود، و با خجالت به گزارشگری گفته بود که موز را با پوستش خورده چون نمیدانسته باید آن را پوست بکند. اولش از این زندگی بیارتباط با جهان که به مرد تحمیل شده بود سخت متاثر شدم، از این واقعیت که او هرگز در جایی نخوانده بود یا حتی نشنیده بود که موز چیست و آن را چطور میخورند. اما بعد چیز دیگری توجهم را جلب کرد: گفته بود «خوشمزه بود»، میتوانم او را تصور کنم که موز رسیدهای را که عطری شیرین داردمثل میوهای ممنوعه در دست گرفته، و کنجکاو و هیجان زده است. یک لحظه آن را نگه میدارد و بعد گازش میزند. طعمش عجیب اما «خوب» است. با اینکه موز را با پوست کلفت و تلخش خورده، طعمش باید خوب بوده باشد، چون چیزی دست نیافتنی بوده، چیزی خواستنی. این فقط یک موز نبوده که داشته میخورده، نوید آِینده و امید به آن نیز بوده است. برای همین صرف نظر ازمزه آن را دوست داشته.
*خیلی طول کشید تا فهمیدم محدود کردن خود در دایره هر نوع جهانبینی، میتواند ما را گرفتار فقر و رنج کند.
ترغیب به خواندن شدیم لطفا عصبی نشوید!!!