با مرور تاریخ تحولات صنایع مختلف جهان، یک پرسش همیشگی ذهن ما را درگیر میکند. بیزینسهای مختلف میآیند، محبوبیت پیدا میکنند، رشد میکنند، بزرگ و بزرگتر میشوند، قدرتمند میشوند و در نهایت به سادگی از یک رقیب تازه به میدان آمده و نوپا شکست خورده و نابود میشوند. بلاک باستر، کداک، بارنز اند نوبل و لیستی که میتوان آن را ادامه داد. اما پرسشی که برای ما مطرح میشود این است که کسب و کارهای نوپا یا استارتاپها که از نظر منابع مالی و غیر مالی توان مقابله با شرکتهای بزرگ و جا افتاده یا Incumbents را ندارند، چطور در نهایت پیروز میدان میشوند و غولهای بزرگ قدیمی را منقرض میکنند؟ داستانی که معمولا در تمام کتابهای بیزینسی برای تحلیل این پدیده گفته میشود، داستان داوود و جالوت است. خلاقیت …
نویسنده: امین کاکاوند
با هر معیاری که نگاه کنیم، ناوال راویکانت (Naval Ravikant) انسان عجیبی است. سرمایهگذار و کارآفرین، شاید کماهمیتترین صفاتی باشد که میتوان به او نسبت داد. او به معنی واقعی کلمه، یک فیلسوف و عارف از سرزمین هفتاد و دو ملت یا همان هندوستان سحرآمیز است که به صورت اتفاقی سر از دنیای استارتاپها هم در آورده است. اما اهمیت مدل ذهنی او، به عجیب و غریب بودنش نیست. ناوال راویکانت، یکی از صداهایی است که از درون خود سیلیکون ولی، بر خلاف خیلی از افسانههای رایج استارتاپی، سعی میکند واقعیات را آنطور که هست روایت کند (یا حداقل تلاشش را میکند). با اینکه در شرکتهای موفقی چون توییتر و اوبر سرمایهگذاری کرده، و فرصت بزرگی برای داستانپردازیهای مختلف از قدرتهای افسانهای خود در تشخیص فرصتهای منحصر به فرد دارد، …
مطمئنم شما هم دوست ندارید که من به سراغ افرادی مثل ایلان ماسک بروم و مدل ذهنی او را برایتان بررسی کنم. دلایل زیادی هم برای این کار وجود دارد که این کار را نکنم. مهمترین دلیلش هم این است که قبل از من یکی به اسم تیم اربن (Tim Urban) به بهترین شکل این کار را انجام داده و میتوانید سری مقالههای او در مورد ایلان ماسک را مطالعه کنید (+). علاوه بر این، از هر ۱۰ تیتر هر سایت بیزینسی را که نگاه کنید، حداقل یکی در مورد رموز موفقیت ایلان ماسک یا کارهای عجیب و غریبی است که او در شرکتهایش انجام میدهد. اما در این میان یک نقطه کور از نحوه فکر کردن او هست که کمتر به آن پرداخته شده یا حداقل در زبان فارسی، …
با اینکه مدتهاست در فضای استارتاپی صحبت از این میشود که شکست چیز بدی نیست؛ اما به نظر میرسد که هنوز هم ما عادت داریم به سراغ افرادی برویم که کارنامه آنها تنها شامل موفقیتهاست یا اگر شکستی هم هست، در مقابل موفقیتها به چشم نمیآید. ارون لوی (Aaron Levie) از این قاعده مستثناست و شاید به همین دلیل باشد که نام او را زیاد نمیشنویم. ارون لوی مدیر عامل Box(+) است. یک سرویس ذخیرهسازی ابری که از سال ۲۰۰۵ کار خود را شروع کرد. ارون که از نوجوانی به دنبال توسعه نرمافزارها و سرویسهای مختلف بر بستر اینترنت بود، در دوران دانشجویی خود به این نتیجه میرسد که جابجا کردن یک فلش کار آزاردهندهایست و چقدر خوب میشد که همه اطلاعات یک فرد، از طریق دستگاههای مختلف و با اتصال …
شاید متن زیر برای شما آشنا باشد : اوبر، بزرگترین شرکت تاکسیرانی دنیا، هیچ وسیله نقلیهای ندارد. فیسبوک، محبوبترین صاحب رسانه دنیا، هیچ محتوایی تولید نمیکند. علیبابا، ارزشمندترین خردهفروشی دنیا، هیچ انباری ندارد. ایربیانبی، بزرگترین ارائه دهنده محل اقامت دنیا، هیچ املاک و مستغلاتی ندارد. پدیده جالبی در حال رخ دادن است. نقل قول بالا، از مقاله تام گودوین در Tech Crunch بود که در سال ۲۰۱۵ و با عنوان جنگ اصلی، برای تصاحب لایه ارتباط با مصرفکننده است یا The Battle Is For The Consumer Interface نوشته شد. نقل قولی که به احتمال بسیار زیاد شما هم آن را دیدهاید و به اشتراک گذاشتهاید (همانطور که من این کار را کردم) و بسیار هم همهکَسپسند است. حق هم داریم، راستش آنقدر نوشته جذابی است که آدم دوست دارد باورش …
معمولا وقتی صحبت از استارتاپ و اکوسیستم استارتاپی میشود، نام چند نفر بیشتر از دیگران به چشم میخورد. بدون شک یکی از این اشخاص پل گراهام، موسس شتابدهنده Y Combinator است. شتابدهندهای که در پورتفولیو خود استارتاپهایی مانند Dropbox و Airbnb را دارد و نقش بسیار موثری در ترویج فرهنگ استارتاپی و معرفی افراد و مجموعههای موثر به اکوسیستم استارتاپی داشته است. پل گراهام از آن دسته افرادی است که شاید بتوان گفت در تمامی محافل استارتاپی سیلیکون ولی به او استناد میکنند و یک جورهایی پیر این اکوسیستم به حساب میآید. در دهه ۹۰ شرکتی به اسم ViaWeb را به همراه دو نفر از دوستانش تاسیس میکند. شرکتی که ارائه دهنده یک وب اپلیکیشن است. هرچند وب اپلیکیشن در آن زمان هنوز تعریف نشده بود و آنطور که پل …
میدانم که قرار است در سری مدل ذهنی به سراغ افراد و مفاهیمی برویم که کمتر از آنها صحبت شده است. اما ماجرای این قسمت کمی متفاوت است. آخر کسی که میخواهیم از او صحبت کنیم، نه تنها همین الان ترندینگ تمامی رسانههای دنیا هست بلکه خودش هم کلی رسانه خریده و بلندگو به اندازه کافی در اختیار دارد. اما یک لحظه بیایید همه چیز را متوقف کنیم. اگر کنترلی در دست داشتیم الان باید دکمه عقب رفتن را فشار بدهیم. آخرین صحنه هم یک خبر بولد و مهم است : موسس آمازون از همسرش طلاق گرفت. حالا ثروت او نصف میشود. (چه داستانها که در مورد این جدایی میشود گفت. نویسندهای که انتقام تمام ناشران و نویسندگان را از غول دنیای بیزینس، جف بزوس گرفت و …) بگذریم. ما …
در سال ۱۹۹۱، ایدهای به ذهن یک مهندس ۳۱ ساله میرسد. این مهندس که برای ماشینهای CNC کد C++ مینویسد تصمیم میگیرد برنامهای بنویسد که باگهای نرمافزاری را پیدا و تصحیح کند. اسم محصول را هم میگذارد پیوریفای (Purify) و یک شرکت به نام Pure Software هم تاسیس میکند. اولین دور سرمایهگذاری توسط دوستان و خانواده انجام میشود و شرکت به خوبی رشد میکند. حالا شرکت کوچک اولیه تبدیل میشود به یک سازمان بزرگ و هر روز بوروکراتیکتر و غیردوستانهتر میشود و نوآوری آن هم روز به روز کمتر میشود. با بروز هر مشکل، راهنمای حل آن مشکل هم جایی ثبت میشود تا از تکرار آن جلوگیری شود و در صورت بروز به راحتی حل شود. اما یک مشکل وجود دارد. با انجام کارهایی که از بروز اشتباهات احمقانه در …
در دنیای شرکتهای بزرگ به خصوص یونیکورنها همه چیز جادویی است. فرهنگ سازمانی آرمانی و کارمندانی که همیشه درحال گپ و گفت و انجام کارهای خلاقانه هستند و در فیلمها و عکسها از ته دل میخندند و محیط کاری رنگارنگی که روح آدم را باز میکند و مدیرانی که ارتباط عمیقی با اعضای سازمانشان دارند همه و همه یادآور داستانهای جادویی است که ما از طریق رسانهها از شرکتهای بزرگ میشنویم. اما آیا این تصویر واقعیت دارد یا تنها پوسته بیرونی و نمایشی آن است؟ حالا که مساله طرح شد میخواهم قبل از شروع به نوشتن ادامه مطلب چند چیز را اینجا روشن کنم. قرار نیست این مقاله نقدی بر سیستمهای کنونی کسب و کارهای بزرگ باشد و انتظار نتیجهگیریهای چپی از آن نداشته باشید. یعنی اگر فکر میکنید میخواهم …
یکی از مشکلات اساسی که در هر جمعی به وجود میآید، کمبود مدلهای ذهنی و سوگیری آن جمع به یک سری دیدگاه محدود است. کمبود مدلهای ذهنی هم از مطالعه کم، محدود بودن جامعه و تنبلی و خطاهای شناختی انسانها و کلی موارد دیگر به وجود میآید. مثلا در همین جامعه استارتاپی و کارآفرینی که بگردید، به ندرت اسمی به جز استیو جابز، جف بزوس، ایلان ماسک و آدمهای این شکلی میشنوید. اما به نظرم آشنایی با داستان افراد مختلف (نه لزوما همنظر) و نوع نگاه آنها، میتواند منبع بسیار خوبی برای شناخت ما از جهان اطراف و تصمیمگیریهای ما باشد. میخواهم در این سری از پستها، آدمها و ایدههایی را معرفی کنم که به نظرم، آشنایی با آنها میتواند درهای بسیاری را به روی ما باز کند. منابع من …