ایده پادکست برای خلاصه کتاب، یا کلا تولید محتوای خلاصه یک کتاب (اینجا نقد یا معرفی صرف منظورم نیست) قطعا برای بیپلاس نبود. اما توی جامعه افرادی که من میشناسم اومدن بیپلاس، باعث محبوبیت خیلی زیاد خوندن/شنیدن خلاصه کتاب شد.
قبلترها صحبت از تعداد زیادی کتاب، محدود به آدمهای خیلی کتابخون بود که زمان و هزینه زیادی برای این کار میکردن، اما کم کم صحبت از ایدههای جدید توی کتابهای مختلف خیلی عمومیتر شد و وقتی میگفتی «اه چه جالب، چه جوری وقت کردی این همه کتاب خوندی؟» در جواب میشنیدی که «تو بیپلاس در بارهش شنیدم.»
همون زمانها بود که من هم شروع کردم گوش دادن به بیپلاس و کمکم این ایده برام جذابتر شد و خلاصه کتابهای مختلفی رو گوش میدادم. خیلیهاش منو ترغیب میکرد برم خود کتاب رو بخرم، تعدادیشون رو شروع به خوندن کنم و تعداد کمتریش رو تموم کنم و خیلیهاش هم اونقدرها من رو ترغیب نمیکرد برم کتاب رو بخرم اما با ایده کلی کتاب آشنا میشدم. کمی بیشتر از خلاصهای که پشت جلد کتاب نوشته شده بود.
کم کم یه سوالی برام پیش اومد. یه سوال خیلی ساده و واضح:
آیا خلاصه کتاب واقعا چیز خوبیه؟
این از اون سوالایی بود که معمولا آدمها خیلی حیثیتی در موردش موضع میگرفتن و به همین خاطر به این نتیجه رسیدم که باید خودم در موردش فکر کنم و به نتیجه برسم. همون موقع هم که داشتم خلاصه کتاب میخوندم متوجه شدم خیلی وقتها بعضی بخشها درست خلاصه و ارائه نمیشه و بعضی کتابها هم اصولا خلاصهپذیر نیستن و شکم به این موضوع بیشتر و بیشتر شد.
الان از هر کسی بپرسید مضرات خوندن/شنیدن خلاصه کتاب چیه میتونه خیلی راحت براتون یه لیست درست کنه ولی معمولا مهمترین مشکلاتی که توی استفاده از این نوع محتوا وجود داره یک چیزه: اضافه شدن یک واسطه بین شما و نویسنده.
حالا این مشکل اصلی رو شرح و بسط بدیم احتمال تمام مخالفان خلاصه کتاب احتمالا قانع میشن. وقتی یک واسطه بین شما و نویسنده قرار میگیره، یعنی یک لایه پیچیدگی بی مورد توی استفاده از محتوا اضافه شده. ممکنه بایاسهای خلاصهکننده باعث بشه که ایدههای کتاب رو نزدیکتر به نظرات خودش تفسیر کنه، ممکنه دانش کافی نداشته باشه در زمینه کتابی که نوشته شده و نتونه به خوبی و با دید انتقادی به کتاب بپردازه و طوری اون کتاب رو ارائه کنه که بیش از حد روی درست یا غلط بودن نظر نویسنده تاکید بشه، حتی ممکنه شما با یک آدم بی حوصله طرف باشید که خودش از روی خلاصه کتاب داره یه خلاصه برای شما تعریف میکنه که دیگه اون نور علی نوره :)) و چیزهایی از این دست. فکر کنم میتونید خودتون به این لیست مواردی رو اضافه کنید.
اما یک اتفاق دیگه هم میفته. وقتی شما کتابها رو تنها از طریق خلاصههاشون میشناسید، فکر میکنید که هر کتاب شامل یکی دو تا ایده هست که اگر باهاش آشنا بشید نیازی به خوندن خود کتاب نیست. یه جورایی اون خلاصه کننده نقش مواد فروش رو برای شما بازی میکنه که هر هفته ایدههای جدیدی که بهش نیاز دارید رو از دل کتابها در میاره و به شما ارائه میکنه و شما هم حرف برای زدن پیدا میکنید توی جمعهای مختلف و حس خوبی میگیرید و بقیه هم به چشم یک آدم کتابخون به شما نگاه میکنن. کم کم دیگه به جایی میرسه که شما سراغ کتابها نمیرید چون حوصلهشون رو ندارید و وابستگی شدید به یک خلاصه کننده پیدا میکنید.
از اون بدتر شما صرفا با کتابهایی آشنا میشید که قابلیت خلاصه کردن دارن و کتابهایی که خلاصه نمیشن هیچ وقت به چشم شما نخواهند اومد. مثلا بعید میدونم بشه جنایت و مکافات رو خلاصه کرد یا اگر خلاصه بشه چیز خوبی از توش در بیاد. یا مثلا دینامیک سیستمهای استرمن، یا استراتژی رقابتی پورتر، یا هر کتاب با ساختاری که قابل خلاصه نباشه یا خلاصهش اصلا ربطی به اصل کتاب نداشته باشه. مطمئنم خیلی کتابهای زیادی هستن که توی این دسته قرار میگیرن.
حالا یه مشکل دیگه هم اینجا وجود داره. اینکه شما فکر میکنید هدف از آشنایی با کتابها صرفا آشنا شدن با چندتا ایده هست که بتونید ازش استفاده کنید و برای بقیه تعریف کنید و اعتبار به دست بیارید. و هیچ وقت وارد لایه نگاه انتقادی به محتوای کتاب، بررسی سیر تفکرات یک نویسنده، یا تاریخچه یک مکتب فکری و … نمیشید. البته این رو هم بگم لزوما کسی که کتاب میخونه هم از این لایهها فراتر نمیره ولی خب خلاصه کتاب شما رو در بهترین حالت توی همون لایهها نگه میداره.
حالا ممکنه بدیهای دیگهای هم بشه شمرد برای خلاصه کتاب ولی اینها چیزهایی بود که من باهاش برخورد کردم. به همین خاطر هم تصمیم گرفتم تا جایی که میشه از خلاصه کتابها دوری کنم و دید خیلی منفیای به بیپلاس پیدا کردم و هر جا رفتم سعی کردم توضیح بدم خلاصه کتاب چقدر چیز بدیه. ولی یک سری اتفاقات باعث شد این نظرم کاملا عوض بشه.
جرقه
امروز داشتم خلاصه کتاب ملت دوپامین رو به صورت صوتی از کانال تلگرام دکتر آذرخش مکری گوش میکردم و همزمان ظرف میشستم (وقتی یه فعالیت حرکتی بدون نیاز به فکر میکنم راحتتر تمرکز میکنم). وقتی داشتم گوش میدادم از نحوه نگاه دکتر مکری به مباحث کتاب، کنار هم قرار دادن ایدههای این کتاب در کنار کتابهای دیگه در همون حوزه و رسیدن به نتایج متفاوت، دیدگاه انتقادی نسبت به بعضی مواضع نویسنده کتاب و تسلطی که به مبحث داشت به شدت لذت بردم. همون لحظه به یک نکته جالبی فکر کردم. اینکه اگر من رو به حال خودم بذارن هیچ وقت نمیرم این کتاب رو بخونم. اصلا با این کتاب آشنا نمیشدم هیچ وقت که بخوام برم سراغش و اگر هم میرفتم که بخونمش چون با مبحث آشنا نبودم شاید خسته میشدم و میگذاشتمش کنار. حتی اگر تا آخر هم میخوندم کتابهای دیگهای که دکتر مکری خونده بود رو که من نخونده بودم که بتونم به اون شکل مباحث رو کنار هم بذارم و به اون نتایج برسم.
از طرف دیگه یاد فایل صوتی حرفهای پیتر دراکر برای مدیران و کارآفرینان افتادم و اینکه محمدرضا شعبانعلی چقدر هنرمندانه عصاره تفکرات دراکر و خلاصه کتابهاش و سیر شکلگیری مدل ذهنی دراکر رو توی این فایل جا داده بود. کاری که خود من نه بلد هستم نه هیچ وقت زمانش رو پیدا میکردم که به این شکل برم سراغش و حتی اگر هم میرفتم سراغش تسلط محمدرضا رو نداشتم به این مباحث که بتونم به این شکل جمعبندی کنم برای خودم.
به همین خاطر به نظرم رسید که توی استفاده از محتوای خلاصه کتاب به یک سری چارچوبها رسیدم که اون رو برای خود من مفید میکنه که گفتم اینجا هم با شما به اشتراک بذارم شاید به کارتون اومد.
خلاصه عز عه سرویس
احتمالا تا یه مدت نا معلومی باید استعارههای ابری من رو تحمل کنید. سخته آدم یه چیزی رو یاد بگیره و از سر ذوق هی استفادهش نکنه. بریم سر اصل مطلب.
توی داستانا میگن قدیما هر کسی میخواست شرکت اینترنتی بزنه باید هزینه سرور و راهاندازی و نگهداری و … رو خودش میداد. بعد یه سری از این شرکتا خیلی بزرگ شدن و گفتن ما که داریم این همه هزینه میدیم، یه بخشی از همین زیرساختمون رو اجاره بدیم بقیه استفاده کنن یه پولی هم از اونجا در بیاد. و این شکلی بود که یه صنعت بیلیون دلاری شکل گرفت و از اون سمت بیزینسهای جدید دیگه از صفر زیرساخت خودشون رو نمیاوردن بالا. از زیرساختهای موجود استفاده میکردن و یه هزینه دورهای میدادن به ازای منابعی که مصرف کردن. و این شکلی به خوبی و خوشی همه به خواستهشون رسیدن. من رو ببخشید ولی مجبور بودم به این میزان از سادهسازی.
حالا داستان کتابها هم همینه.
هر کسی توی حوزههای خاصی که دنبال میکنه میتونه مطالعه زیادی داشته باشه. ولی اگر من بخوام با اون حوزه آشنا بشم دلیلی نداره اندازه متخصصش کتاب بخونم. از طرفی اگر اون شکلی کتاب نخونم نمیتونم به خوبی با اون حوزه آشنا بشم. پس خلاصه کتاب اتفاقا توی این موارد خیلی میتونه به کارم بیاد. قدیما مینشستن چندتا کتاب رو خلاصه میکردن و یه کتاب جمع و جورتر تولید میکردن ولی الان کلی فرم جدید برای یه همچین کاری هست. یه جورایی خلاصه کتاب عز عه سرویس (as a Service) هست. اما به نظرم چندتا شرط وجود داره که تا الان برای من کار کرده و اینجا مینویسمشون.
اولین شرط اینکه کسی که کتاب رو خلاصه میکنه ترجیحا توی یک حوزه خاصی این کار رو انجام بده. این که یه نفر پاشه هر روز هر کتاب پرفروشی پیدا کرد که موضوع جذابی داشت رو بخواد خلاصه کنه احتمالا مخاطبش من نیستم. کسی که کتابهای عمومی و پر مخاطب رو خلاصه میکنه به احتمال زیاد خودش نمیتونه توی همه اون حوزهها متخصص باشه و دید درستی نداره که اصولا چه کتابی خوبه یا نیست و معیارش برای انتخاب کتاب زیر سواله. کتابی که به صرف پرفروش بودن خلاصه میشه نمیتونه به من کمکی بکنه. تهش میشه یک مشت ایده سطحی، بدون فهمیدن نسبتش با بقیه اون حوزه خاص و چیزهای مثل این که صرفا به درد سرگرم کردن میخوره نه گسترش دید من.
دومین شرط مهم برای من اینه که واسطهای که داره کار خلاصه رو انجام میده نظر و تحلیل و دیدگاه انتقادی خودش رو هم بیاره وسط و کمی از خودش اضافه کنه به موضوع. البته نه اینکه مثل ذبیحالله منصوری از خودش داستان ببافه بدون اینکه مشخص باشه کجا تخیلات خودشه و کجا نویسنده بیچاره حرف زده. این موضوع خیلی مهمه چون مشخص میکنه کسی که داره این خلاصه رو انجام میده چقدر دید داره و چندتا کتاب دیگه خونده و چقدر چیزهای مختلف رو میذاره کنار هم. این شکلیه که یه خلاصه میتونه به درد من بخوره و تازه وقتی خلاصه کننده نظراتش رو میگه من میفهمم که سوگیریهاش احتمالا کجاها میتونه باشه.
سومین شرط اینه که یک ذوق و شوقی نسبت به محتوایی که تولید میکنه داشته باشه. این شکلی نباشه که صرفا به چشم بیزینس نگاه کنه به موضوع. من نگاه بیزینسی رو اصلا نفی نمیکنم. ولی کسی که فقط نگاه بیزینسی داره بعد از یک مدت توی دام رفتن به سمت کتابهای پرمخاطب و سطحیتر میره که دیگه به درد من نمیخوره.
چهارمین شرط که برای خود من هست اینه که تا جایی که میتونم و ممکنه از گوش دادن به خلاصه کتاب توی حوزه تخصصی خودم دوری کنم و به جاش خودم کتاب بخونم. اگر هم گوش کردم سریع خوشحال نشم که حرف برای زدن دارم و اصلا اجازه ندم به خودم که از ایدههایی که توی خلاصه کتاب باهاشون آشنا شدم طوری استفاده کنم که انگار خودم کتاب رو خوندم و بعدا خودم حتما کتاب رو مطالعه کنم.
اینا قوانین ساده من بود برای استفاده از خلاصه کتاب. نمونههای جذابش رو هم معرفی کردم که دوست داشتید استفاده کنید. راستی یک نمونه جذاب دیگه هم هست که واقعا لذت میبرم ازش. پادکست Epitomebooks به خصوص سری هفت قسمتیش در مورد فیودور داستایفسکی. راستی نظر شما چیه در مورد خلاصه کتاب؟
8 دیدگاه On آیا خوندن/شنیدن خلاصه کتاب چیز بدیه؟
موضوع پیچیده ایه به نظرم .
من دو سال میشه که پادکست های علی بندری رو دنبال نمیکنم و بی پلاس گو ش نمیدم .
ترجیحم خواندن خود کتابه و به یادگیری کریستالی معتقدم یعنی در مورد یک موضوع ترجیح میدم بیشتر از سه یا چار کتاب بخونم یا کتابهایی رو بخونم که حتی در تضاد با هم هستند مجمع این مطالعات برام شبیه چکیده و خالص دانستن میشه . هیچ موقع با خلاصه حال نکرئدم .دیدم نسب به کتاب های زیر ۲۰۰ صفحه منفیه . به نظرم اگر مقالات مرتبط خوب بخونیم بهتر از خوندن خلاصه کتابه
آخه من که نمیتونم و نیازی ندارم توی همه زمینهها با این عمق وارد بشم. بهتر نیست بذارم یه کاربلد اون حوزه برام بگه و از همون طریق بدونم اگر بخوام واردش بشم از کحا برم بهتره؟
امین
حدودا با حرف هات موافق بودم.
من یک جور نگاه منبع محور هم دارم که اینجوری میتونم توضیحش بدم:
تو بحث خلاصه کتاب، منبع اصلی که بهینه میشه «زمان» هست برای به دست آوردن قسمتی از محتوا، پیام یا هرچیز دیگه. اما به نظرم (خیلی خام هست و در حد مکالممه توی پارک در نظر بگیر) اگر هدف ما چیزی بیشتر از فقط کسب محتوا، منظور مثلا تاثیر روی مدل ذهنی یا تغییر در نحوه استدلال و شفافیت فکر کردن و پرسوه فکر کردن باشه، احتمالا با بهینه کردن زمان نتونیم جواب بگیریم. اتفاقا زمان به شکل غیربهینه ای صرف میشه تا متغیر های دیگه مون رو بتونیم تا حد خوبی افزایش بدیم. همین.
توی حوزههای تخصصی قبول دارم حرفتو ولی حوزهای که من نه سواد فهمیدن غلط از درست رو خیلی دارم و نه فرصتشو دارم برم سمتش و عمیق بشم (به خاطر هزینه فرصت) وه فایدهای داره این بهینه بازی؟
به نکته ی بسیار جالبی اشاره کردی و البته روشی که با اون به موضوع پرداختی رو هم دوست دارم
خود من به عنوان یک جایگزین برای رادیو در زمان رفت و آمد پادکست گوش می کنم و پادکست(مثلا) علی بندری برام حکم گشت زنی در کتاب فروشی رو داره و باعث شده چند کتاب بسیار جذاب رو پیدا کنم که احتمالاً بدون این تلنگر یک ساعته هیچوقت سراغشون نمی رفتم(مثال اون کتاب مجمع الجزایر گولاگ بود که یک خط مطالعاتی جدید رو برام باز کرد).
اما مساله ای که شاید بهش نپرداختی و به ذهن من می رسد این باشه که اصولاً نگاه به معرفی(شما بخوانید خلاصه ی کتاب) برای ما از پایه و اساس متفاوته.
شخصی ممکن است به عنوان یک معرفی و همونطور که گفتم گشت زنی در کتابفروشی به آن نگاه کند و صرفاً یک ایده ی کلی برای مطالعه پیدا کند. اما از طرفی اشخاصی ممکن است این موضوع نزدیک ترین تجربه ی اون ها به مطالعه و عمیق شدن در مساله ای باشه. هر چند که اصولاً عمقی در کار نباشه.
این ها معمولاً همین خلاصه ی مطالب و نوشته های توییتری را می خواهند و نه می خواهند و نه احتمالاً می توانند عمیقاً به مبحثی بپردازند ، روند نویسنده را دنبال کنند و یا مسیر ذهنی را بیاموزند.
چیزی که از دست می دهند آشنایی با روندی است که به این نتایج منتهی شده و چیزی که به دست می آورند مطالبی احتمالاً جذاب برای گپ زدن های دوستانه و روشنفکرانه است!
سلام امین جان
شاید بهتر باشه محمدرضا شعبانعلی زحمت بکشه به متحوا راجب چگونه پادکست گوش بدیم بسازه هم مثل چگونه کتاب بخوانیم!
موافقم باهات که هرکسی تو حوزه خودش کتاب خوزه ش رو ارائه بده برای ما که توانایش رو نداریم
برم بهش فکر کنم خدمم….
سلام امین جان.
ممنون بابت این پُست کاربردیت.
واقعاً همینطوره. بعضی از دوستان فقط کتابهای پرفروش رو خلاصه میکنن و اصلاً به نکتههایی که گفتی، اهمیّت نمیدن. تازه بعضیهاشون خلاصه کردن رو هم بلد نیستن و نمیدونن خلاصه کردن یعنی چی. فقط یه سری متن از جاهای مختلف کتاب برمیدارن و اسمش رو میذارن خلاصه!
(یه پیشنهاد برای فونت وبسایتت؛ به نظرم اگه به جای استفاده از وزن UltraLight از وزن Medium استفاده کنی، بهتر باشه.)
داشتم فکر میکردم که کتابهای محتوا رو همینجوری میتونم خلاصه کنم و با همین مدل بذارمشون برای فروش روی باشگاه محتوا. ایده ناب و بسیار خوبی بود.
با مهر
یاور
اسلایدر سایدبار
دستهها