گاهی برخی مفاهیم آنقدر تکرار میشود که دیگر معنی اصلی آن از یادمان میرود و در هر موردی که میتوانیم از آنها استفاده میکنیم. نوآوری برهمزننده (Disruptive Innovation) و برهمزنندگی (Disruption) هم از این دست مفاهیم هستند که به این مشکل دچار شدهاند. در اخبار مختلف میخوانیم که رانندگان آژانس و تاکسی در شهرها و کشورهای مختلف به تاکسیهای اینترنتی اعتراض میکنند و گاهی به آنها حمله میکنند (+ و +)، خودروهای الکتریکی تسلا مورد حمله مالکان خودروهای دیزلی قرار میگیرد، نماینده آژانسهای املاک تهدید میکند که دیوار را خراب میکنیم و اتفاقاتی که هر روز در دنیای کسب و کار در حال رخ دادن است و تعداد آنها هم هر روز رو به افزایش است. اتفاقاتی که نشاندهنده برهمخوردن یک بازی قدیمی و ورود به دنیایی جدید است. جذابیت …
پست های وبلاگ
تنسنت (Tencent) از آن دست شرکتهایی است که نگاه به تاریخچه نوآوریها و توسعه آن، به ما ثابت میکند که نوآوری چیزی نیست که تنها در انحصار سیلیکن ولی باشد. محصولات و مدلهایی که تنسنت به دنیای کسب و کار معرفی کرده کم نیستند و همین حالا هم دنیای ما را تحت تاثیر قرار دادهاند. شاید از نگاه یک ناظر بیرونی که تازه با این شرکت آشنا شده، تنها مزیت تنسنت سیاستهای اینترنت بسته دولت چین و فرصت کپی کردن مدلهای خوب از کسب و کارهای خارجی است. بررسیهای بیشتر اما چیز دیگری را برای ما آشکار میکنند. اینکه چه میشود که یک پلتفرم موفق شکل میگیرد و موفقیتش را بارها و بارها، و بارها تکرار میکند. در بخش اول بررسی این شرکت، به سراغ پونی ما (موسس تنسنت) رفتیم …
شهردار، کارآفرین، کاندیدای دوره اخیر انتخابات ریاست جمهوری، غول والاستریت و … صفتهایی است که همزمان تنها برای یک نفر صدق میکند : مایکل بلومبرگ (Michael Bloomberg). با این که زندگی مایکل بلومبرگ از دور، بسیار شبیه به رویای آمریکایی است، اما پستی و بلندیهای زیادی در مسیر تبدیل شدن او به شخصیتی که امروز ما میشناسیم وجود داشته که میتواند سوژه یک داستان جذاب باشد. داستانی که خود بلومبرگ تصمیم به روایت آن در دوران میانسالی خود گرفت و کتابی با نام بلومبرگ اثری از بلومبرگ (Bloomberg by Bloomberg) را نوشت. بعید است که نام بلومبرگ تا به حال به گوشتان نخورده باشد. خبرگزاری بلومبرگ، شبکه خبری بلومبرگ، ایستگاه رادیویی بلومبرگ، مجلات و نشریات مختلف بلومبرگ، ترمینال بلومبرگ، بلومبرگ به عنوان شهردار، بلومبرگ به عنوان سوژه جذاب قبل از …
جوان بیست یا سی و خوردهای سالهای که با دنیای اطرافش فرق دارد، خوره تکنولوژی است، تند تند حرف میزند، طرفدار آزادی بی حد و حصر است، خیلی خوب کُد میزند، لباسهای غیر رسمی میپوشد و بر خلاف بیزینسمنهای عصا قورت داده مخاطب را به هیجان میآورد و … . این تصویر ما از خیلی موسسان استارتاپهای بزرگ است. حداقل فیلم شبکه اجتماعی یا Social Media با تصویری که از مارک زاکربرگ ساخت این ذهنیت را در ما تقویت کرد. افرادی مثل ایلان ماسک و جف بزوس هم هر روز ابعاد جدیدی به این تصویر اضافه میکنند. در دنیای شرقیها اما انگار خیلی چیزها فرق میکند. کارآفرینان شرقی، مثل موجودات داستانهای هزار و یک شب هستند که هر کدام شکلی متفاوت و لایههای فراوان دارند و مرور داستان آنها، درسهای …
پ.ن ۱ : از ۴ سال پیش که فیلم The Big Short اکران شد، همیشه تصمیم داشتم آن را تماشا کنم اما هیچ وقت فرصت مناسبی پیش نمیآمد و راستش فکر نمیکردم موضوع جذابی هم داشته باشد. تا این که یک ماه پیش بالاخره پس از کلی توصیه دوستان، عزمم را برای تماشای این فیلم جزم کردم. در وصف این فیلم همین بس که تا امروز سه بار به طور کامل این فیلم را تماشا کردهام و الان که دارم این متن را مینویسم هم احتمالا بارها و بارها باید به آن مراجعه کنم. بار اولی که فیلم The Big Short را دیدم، شاید کمتر از نصف داستان را فهمیدم. دفعات بعدی تصمیم گرفتم که در کنار تماشای فیلم، جستجویی هم بکنم و تا جایی که میتوانم از عبارتهای تخصصی …
حدود یک سال و چند ماه قبل با روش جالبی برای بیدار شدن سر صبح آشنا شدم. اسمش عادت صبحگاهی تیم فریس بود. چون تیم فریس وقتی از خواب بیدار میشود یک سری کارها را به صورت روتین انجام میدهد که به این اسم معروف شده است و اگر کمی در گوگل و یوتیوب جستجو کنید به تعداد زیادی محتوا در این زمینه بر میخورید. میخواهم اینجا اعترافی کنم. این روتین برای من جواب نداد. چرایش بماند برای کمی جلوتر. ولی دیدم که دوستی زیر همان پست قبلی که من نوشته بودم کامنت گذاشته بود که پس چرا گزارش استفاده از این روش را نگذاشتید و من هم ماندم حالا چه کار کنم. دیدم حالا که وبلاگ دیر به دیر به روز میشود چه کاری بهتر از این که کمی در …
شاید خندهدار به نظر برسد. اما بیایید تعارف را کار بگذاریم. مثل داستایفسکی بعد از نوشتن بیچارگان، یا پینک فلوید بعد از نیمه تاریک ماه، یا نمیدانم… شما بگویید. مثل تمام خالقان بزرگی که دوستشان داریم بعد از خلق اولین شاهکارشان. هر آدمی که مشغول هرکاری است و با خلق چیزها سر و کار دارد، یک روز این احساس را تجربه میکند. میتوانید نویسنده حرفهای، بلاگر، نقاش، موزیسین، کارگردان، صنعتگر و … باشید. یک جایی از مسیر، نگاهها به سمت شما بر میگردد. هرچند کم. اما یک عده متوجه وجود شما میشوند. هرچقدر کوچک یا بزرگ باشید. مهم این است که چند جفت چشم حالا منتظر هستند تا حرکت بعدی شما را ببینند. موفقیت اول، واقعا یک چاقوی دو لبه است. از یک طرف خوشحالتان میکند. از طرف دیگر لرزه …
پند جالبی هست که میگوید به استدلالهای کسی که موهای سیاه دارد، به حرفها و استدلالهای کسی که موی خاکستری دارد و در نهایت تنها به حرفهای کسی که موی سفید دارد توجه کن. چارلی مانگر (Charlie T. Munger)، بیزینسمن ۹۵ ساله آمریکایی، کسی است که با جان و دل باید به حرفهایش گوش کنیم و وقتی جوانی از او خواست که برای رسیدن به موفقیت نصیحتی به او بکند، پاسخ او این بود : کوکائین نکشید، با قطار مسابقه ندهید و از شرایطی که خطر ابتلا به ایدز وجود دارد دوری کنید! (توییت) خب. مطمئنم که در حال فکر کردن به این هستید که این نصیحت چه معنی دارد؟ خودمان هم میدانیم چه کارهایی نباید بکنیم و با گفتن این جمله هیچ اطلاعاتی به اطلاعات قبلی ما اضافه نشده …
جو لانسدیل (Joe Lonsdale)، یکی از ذهنهای درخشان سیلیکن ولی است. او به عنوان کارآموز وارد پیپل (Paypal) شد و پس از به فروش رفتن آن، در کنار پیتر تیل (Peter Thiel) یکی از مرموزترین و ارزشمندترین استارتاپهای قرن بیست و یکم را بنا کرد. این استارتاپ که امروز به دولتها و سازمانهای بینالمللی و شرکتهای بسیار بزرگ خدمترسانی میکند پالانتیر (Palantir) نام دارد. اما امروز به جای صحبت از لانسدیل میخواهیم پیتر ثیل را از نگاه او ببینیم. بله، همان پیتر ثیل معروف که به احتمال زیاد شما هم او را میشناسید و کتاب صفر به یک او را بهتر از من حفظ هستید. اتفاقا صدرا هم در پادکستش خیلی خوب خلاصه این کتاب را توضیح میدهد که توصیه میکنم حتما آن را گوش کنید (استارتباکس (اپیزود دوم) : …
تصور کنید در اواخر دهه ۹۰ در یک جلسه با جف بزوس پیشنهاد ۱۰۰ میلیون دلار سرمایهگذاری در ازای ۳۰٪ از سهام آمازون را میدهید. او هم به شما میگوید که حاضر نیست با کمتر از ۱۳۰ میلیون دلار این معامله را انجام دهد و معامله به هم میخورد. چه حالی خواهید داشت وقتی که اخبار مربوط به موفقیتهای جف بزوس و آمازون را میبینید؟ داستان بالا کاملا واقعی است. ماسایوشی سان (Masayoshi Son) سرمایهگذار و کارآفرین بزرگ ژاپنی و موسس سافتبنک (SoftBank)، خاطره بالا را در یکی از سخنرانیهای اخیر خود تعریف کرده است. اما او این روزها بیشتر از هر وقت دیگری خوشحال و پرانرژی است و مانند کودکی که اسباببازیهای دلخواهش را به دست آورده، برنامههای خود برای آینده را با آب و تاب برای دیگران تعریف …